هدی سادات چاوشی: سلام بر نگاه نافذ و پرسیاست سردار شهیدمان که تصویری و نمادی پرصلابت برای ایران و اسلام بود و چقدر شهادتتان به ما سیاست بخشید...
کجایی که این روزها؛ شهرهای ایران؛ همه در پی شهادتِ جهانِ وجود تو، سراسیمه، دلسوخته و یکپیکر، با یک چشم، اشک و یک چشم، خون گریه میکنند...
نبودنت یک طرف، شکوفا شدنت و درس شکوفایی به آحاد مردم هم در یک طرف، اهرام ثلاثۀ این روزهای ایران و ایرانیان شده است که هرچند غریبانه و اثرگذار، اما به ماندگار شدن و آسمانی شدنت پایان یافت.
سردار شهیدمان، انگار پهباد نقطهزن کمک کرد تا مثلثِ باسگالِ مغزِ همه ریاضیدانان، در سراسر کهکشان؛ منطق مظلومیت تو را بیشتر درک کنند و بدانیم که با داشتن اینچنین پشتوانههایی مصمم و الگوگرفته از "حضرت منتقم مظلومان(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء)"، ایران و اسلام هیچوقت یتیم نیست و یتیم نخواهد بود!
سردار شهیدمان، چطور ممکن است یک لکنتی از آمریکا، بدون توجه به دیگر شهروندانش و بدون مجوز از کنگره، در حالی که مست و مدهوش بدست آوردن سلطۀ مجدد است، قادر است به ترور دومین فرد قدرتمند در ایران اقدام کند و اینگونه سراسر مردم جهان را به تشویش بیاندازد و عدهای شغالصفت، این ناهنجاری را تائید کنند و با جملات پلیدشان کف و کِل بزنند!!..
سردار شهیدماان، چقدر دلتنگیم، چقدر سخت است که ذهنهای سرشار از پوچی، امروز همچون یک جوش چرکین، دهن باز کردهاند و درحالی که خودشان سراسر ننگ هستند و مایۀ حسرت و اندوه... از نگرانیهای جامعه بدون داشتنِ نگاه ذرهبینی و علمی سخن میگویند...
چقدر متنفریم، چطور ممکن است انسانها به 70 سال یا حتی بیشتر زندگی در این دنیا، اینقدر خون بریزند و در نهایت همچون لاشهای از مردار، با صدایی برخواسته از حنجرهای متعفن، احساس قدرت خود را در دهل، شیون کنند.
چطور ممکن است بتوانیم، ریزش ستونهای جسم تو را صبر کنیم و بر این مصیبت، کوهِ غم تو را فرو خوریم، اما جان سالم بدر ببریم...
چقدر خشمگینیم، اما چشمدل روحمان را به جادۀ روزهای جبران، شهامت و شجاعت اندوختهایم_
و قطعا بار دیگر اسطورههای جانشین، همچون «سردار اسماعیل قاآنی»، بیش از گذشته، با کمک دیگر غیورمردانِ جوان، امنیت را بعنوان مهمترین مولفه برای زیستن، به ما ارزانی خواهند داد؛ چرا که خداوند متعال و روشنایی همچنان با ماست.
سردار شهیدمان، چقدر سخت است پشتوانههای حقوق انسانی، همچون شما، گاهی به سیر و آرامش نیاز پیدا میکنند؛ اما چه کنیم با این حس عمیق دلهرهآور... و با وجود این دوریها، چه زمانی لحظۀ پرواز ما فرا میرسد؟!...
چقدر غمگینیم، چقدر آرزو داریم خشم و نفرتمان را با تصمیمی سالم، همچون سلامت اخلاقی شما، به مقصدی معین برسانیم و شناسه مالکیت نظامهای بردهداری و ارباب ـ رعیتی را، همچون رفتار خودشان بر تن و پیشانی تاریکشان بزنیم.
سردار شهیدمان، باور کنید که غم نبودنتان، آنچنان در رگهای ما جریان پیدا کرده، که حس حقارت دشمنان را بیش از همیشه در وجودمان حس میکنیم!..
.
و چقدر خوشحالیم بابت داشتن این حس انتقام، چقدر خوشحالیم که به این دنیا آمدیم تا خوبیها و بدیها را متفکرانه درک کنیم و شاید منتظر و رهروی منتقم مظلومان عالم باشیم....
انتهای پیام /