گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1399/10/9 10:32
شناسه : 398657



هدی سادات چاوشی:

بايد بعد از گوش بری اعدام می‌شد.

«ع ز، 27 ساله» اينبار چندنفر را به گروگان گرفته بود. 2 خانم و 4 آقا.

ظهر بود. سرد بود. هوا قهوه‌ای و دودی بود. شايد هوا مهآلود بود و شايد هم کثيف بود. ساعت 12 و نيمِ روز شنبه و 22 آذرماه 1399 بود.


میگفتند: گوش بری از گذشتهٔ عاشورايی امری مذموم است و انسان، انسان است.

اولين تماس و اعلامِ خبرِ گروگانگيری با فوريت‌های پليس 110، از سوی مردم بود. گروگانگير طبق شنيدهها يک قاتل بود. قاتل دو تن زن، بعد از گوش بری. .


اميدوارم آکسون‌های مغزیِ گروگانگيردر اين حوادث، تحت تاثير فرآورده‌های توليدیِ کارشناسی نشدهٔ ليبل زده نشدهٔ رسانهٔ ملی يا آی فيلم نبوده باشد.


پليس حاضر شد. قوهٔ رسانه حاضر شد. عواملِ يگانِ امداد حاضر شدند. هر لحظه به جمعيت تماشاگران اضافه می‌شد. تيم عمليات روانی جهت مذاکره حاضر شد. تيم ويژهٔ رهایی گروگانها نيز حاضر و وارد شد. نيروهای نوپو يا نيروهای عمليات گروگانگيری، شبيه فرشته‌هايی با برقع در محل گروگانگيری حاضر شدند. به نظر میآيد که چون شجاعت و شهامت سربازان ايرانی اسلامی در نيروهای نوپو برگرفته از سيره‌ای نبوی است و بسيار زيباست، انداختن روی بند لازم است.


پليس وارد عمل شد.


از ورود پليس به منطقه گروگانگيری تا فراهم کردن شرايط و برآورده کردن درخواست گروگانگير (آوردن خانوادهاش)، طبق گفتهها و شنيده‌های ميدانی فقط 30 دقيقه زمان برای نجات گروگانها باقی بود، چون گروگانگير اينطور گفته بود.


30 دقيقهٔ طلايی که ممکن بود در پس هر دقيقه تاخير در اجرای عمليات، خانواده‌ای به بسترِ سوگ بنشيند و افرادی تا سالها دچار بيماری‌های خلقی اعم از استرس شديد يا شوند که اين دقايق به قول گفتهٔ پليس همچنان طلايی ماند.


مردمِ هميشه در صحنهٔ ساکن در شهر قم، بلافاصله بعد از شنيدن اولين اخبار مربوط به گروگانگيری؛ به قول خودشان آمده بودند برای همراهی و تقويتِ روحيهٔ پليس.

حتی می‌گفتند آمدهاند برای ايجاد رأفت در قلب گروگانگير تا گروگانها را آزاد کند و به نوعی میگفتند که می‌خواهند يک خوداتکايی و تاثيرمتحدانه بر خودآگاهیِ گروگانگيرِ گوش بر داشته باشند.



بله، اينجا قم است. شهر اميد و دورانديشی.


عده‌ای میگفتند: او يک جانی است و عدهای می‌گفتند يک نجار است. عده‌ای میگفتند مجرد است. عده‌ای می‌گفتند: گروگانگير، فردا روزی اگر دستش میرسيد، تقديرِ زن‌هايی شبيه به آن دو زن را چه از منظر شباهت ظاهری و چه رفتاری، به دست می‌گرفت و آنها را در سراسر زمين می‌کشت. زن‌هايی که شايد، حاصل اقتصاد ضعيف و فقر باشند. عده‌ای هم بودند که اين جملات و گفت و گوها را تاييد میکردند. تعدادی اعم از زنان و مردان، تسبيح به دست در حال ذکر گفتن بودند. يک نفر در اين همه ازدحام و شلوغی در حال نماز خواندن و دعا به درگاه خدا بود تا نيروهای امنيتی و گروگانها سالم و درامان باشند که معتقد بود، در ادامهٔ هر کدام از اين افراد و جوانانِ حاضر در جريان گروگانگيری، خانوادهای هر لحظه در شوک خواب و بيداری است. بايد دعا کرد. ما کسی را جز خداوند نداريم. شخصی میگفت: شايد فقر در ذهنِ گروگانگير حاکم است که بايد برای ادب و تربيت از دست رفتهاش متاسف بود. او میگفت: شايد گروگانگير هم شبيه پدر رومينا و ديگر نفرات شبيه آنها، در اين تفکرات فقيرانه به نوعی کمتقصير است و خودش را مثل برخی منعدان و پليدان به خواب نزده است و نياز به بيدار کردن داشته است. عدهای هم میگفتند: مادر و پدر خوبی دارد.


طبق برآوردهای انجام گرفته، حدود 5 هزار نفر جمعيتِ تماشاگر يا همراه، در اطراف فضای گروگانگيری موجود بود. يکی مضطرب از اين حادثه و ديگری پرهيجان و گوشی به دست در حال تصويربرداریِ عاری از جهش فرهنگی بود. شايد بعضی مردم هنوز نمیدانند که در اين قبيل مواقع چگونه نقشی مشارکتپذير داشته باشند. شايد در حقيقت میتوان گفت که پرورشها و آموزش‌های قديمی در آموزش و پرورشِ پيرِ ما، کافی نبوده است.


بعضی از مردمی که خود را از آشناهای گروگانگير معرفی میکردند، میگفتند که تحصيلات قاتل، فقط تا چهارم يا پنجم ابتدايی است. بعضی ديگر از آنها میگفتند: هرچند پدرش فقط مصرفکننده سيگار بود ولی خودش چند وقتی معتاد بود که نمی‌دانم تا چه حدودی میتوان به اين گفتهها و شنيده‌های مردمی اعتماد کرد و آنها را نشر داد تا آسيب‌شناسی شود ولی تمام اين گفت و گوها، همه برخواسته از دلِ پرخشمِ کابوس اين گروگانگيری بود.


خانوادهٔ گروگانگير ظاهرا، بنا به گفته‌های شنيده شدهٔ مردمی، در زندان بودند.


کاش کواد کوپتری دوربين دار يا هلی شاتی حرفه‌ای بود و شاهد و ظابط اين تصاوير بود. اما نبود. اما نداشتم. چقدر جايش خالی بود. شايد چون استرس بر فضا و اذهان حاکم بود و تنها اولويت، نجات بی‌قيد و شرطِ جان انسانها بود.


بدنم از پرسهزدن در اين همه بهت، مور مور ميشود.


روايتی از امام صادق عليه السلام برايم يادآور شد: «فَعَلَيْکُمْ بِقُمَّ فَإِنَّهُ مَأْوَي الْفَاطِمِيِّينَ»

گريه کردم.


به اين دليل که ما از گوش بری، خاطره خوبي در تاريخ اسلام نديديم جز نالهٔ مظلوميت.

بعضی میگويند: بايد بعد از گوش بری اعدام می‌شد!

تنها سناريو، کشتن بود.


ريسک بالا بود.


اينجا قم است و مرکز ثقل جهان تشيع.


تجهيزات پليسِ قم هرچند کافی و از فناوری مدرنِ روز بود، اما بعضی معتقد بودند که کامل نبود.


معتقد بودند که چقدر جای اسلحهٔ بی‌هوشی و خالی بود که لازم است يادآور شويم فرايند بيهوشی ممکن است چند ثانيه به طول انجامد و فردِ جانی، مثلا در 3 تا 4 ثانيه، می‌تواند چند شکليک کند که با تمام خشونت‌های حاصل از کشتن و سناريوی شليک، وقتی جان بی‌گناهانی در خطر باشد، گاهی لازم است و مردم کوچه بازار با اين موضوع کنار بيايند که کشتن هميشه بد نيست که شايد علم روان‌شناسی تا حدودی مؤيد مفاهيم دينی است ولي نرمش‌پذيری در قانون و حراست از جامعه و مردم آن، مؤيد دينداری نيست.


اسلحهٔ دقيقِ نقطهزن بود. نقطهزنها بودند. حتي سيبلِ تک به تکِ تارهای موی گروگانگير در دسترسِ مگسکِ تيرِ نقطهزنها بود ولی نفوذ کلام و قدرت مذاکره جهت نفوذپذيری در مجرم برای اقناعسازی، ظاهرا اولين اولويت انتخابی پليس هوشمند و جامعه محور قم بود؛ گرچه خنثی‌سازی تفکر مردِ جوانِ گروگانگير همانند خنثی‌سازی تيربار ماهواره‌ای و آنلاين، سختروتر از حتی خنثی‌سازی بمب و مين و بود.

اتوبوس شهری، کمينگاهِ گروگانگير بود.


اين اتفاق، يک رويداد بسيار نادر در شهرحضرت کريمه سلام الله عليها بود.


استرس زيادی حاکم بود ولي اينبار احمقها و بوزينهها در امر لجنپراکنی، پيروزِ ميدان نبودند.

 

محل اجرای خشونت، يکی از شهرک‌های نسبتا نوساز در ايستگاهِ آخرِ اتوبوسِ شهری بود.


تا حدودِ زيادی روی بدن گروگانگير اشکال و خطوط  بود. امروزه خالکوبی و تتو تبديل به يک صنعت مد شده است. طبق گفتهٔ روانشناسان؛ نقاشیها و خط خطیهای هر فرد، اشکال و خطوط منتخب از هر شخص، بيان کنندهٔ حالات درونی فرد است.


اولين هدف نيروهای ناجا، حراست از جان مردم است.


همه مامورند.


طبق شنيده‌های ميدانی از پليس؛ موفقيت بعدی، زنده نگهداشتن حتی گروگانگير بود. شايد چون گروگانگير هم يک انسان بود. انسانی که شايد فرصتی برای توبه داشته باشد.


ژانرِ گروگانگيری، حتي بعد از مهلت اعلام شده از سوی گروگانگير در حال اجرا بود. ساعات روز کم کم رو به شب بود. هوا در حال تاريک شدن بود.


دادستان استان قم، فرماندهی انتظامی استان قم، معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان قم و حتی ديگر مسؤولانی که مَنِشی اخلاقمدارانه داشتند؛ در محل گروگانگيری حاضر بودند.


تصميم و اولويت دستگاهِ قضا و پليس جامعهمحور و هوشمند؛ سلامت روان و جسم، همراه با ايجاد امنيت بود.


خانوادهٔ گروگانگير بنا به ضروريات موجود که حفظ آرامش و سلامت شهروندان ساکن در شهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علی‌ها بود، يک به يک بنا به دستور مقام قضايی قم، به محل گروگانگيری آمدند تا جان گروگانها در امان باشد.


اين تدبير در جمله نمیگنجد که شايد يک درايت و افقِ نگاهِ خاص و اشراف به امور جامعه برای ممانعت از آسيبهای بعدی بود.

اينجا قم است. شهر امن الهی.


اينجا قم است. جايگاه بنی فاطمه و آسايشگاه مؤمنان است.


بندهخدا، خانمِ سالمندِ گروگان گرفته شده، خيلی ساده و صادق بود. وقتي از اتوبوس پياده شد، همهٔ دوربين‌ها اين ويژگی و خصوصيت او را با توجه به منش و راه رفتن او تاييد میکردند.


خانم جوان به عنوان يکی از گروگان گرفته شدهها نيز نمونهٖ يک زنِ عاشق و اصيل بود. در واقع او، طبقِ شنيدهها، چون شوهرش هم به گروگان گرفته شده بود؛ به هيچ وجه تا آخرين لحظات حتی برای نجات جان خودش اتوبوس را ترک نکرد.


سهمگين است اما بايد گفت: رفتارهای مردِ گروگانگير، چيزی برگرفته از کم‌کاری مؤسسات اجتماعی و فرهنگی بود. مؤسساتی که میتوانستند فعالانه، او و خانوادهاش را آموزش دهند و جلوی اين قبيل ناملايمات رفتاری را بگيرند؛ چون دين به مثابه فرهنگ و فرهنگ به مثابه دين است که اگر غير اين بود، دستگاه امنيتی قادر به عمليات روانی و خنثی‌سازی فکر او نبود.


در هر حال، غبارِ ناامنیِ اين حادثه، سنجشی برای ميزان بالای امنيت در اين شهر بود و پايان اين گروگانگيری با توجه به مذاکرات مؤثر، نتيجهاش برد برد بود. شايد چون مبانی فلسفهٔ ذهن طرفين و هستی‌شناسیها هر دو از جنس ايراني بود که در نهايت، اينجا و امروز، نه آبي بر گلو شکست. نه شخصی به سوگ نشست. نه فردی ترسيد و نه دستاوردی تهديد شد و نه خسارتی به بيت المال وارد شد که اينها حاصل تلاش و هوشياری و اشراف کامل تيم عملياتی و همراهی مردمِ يک جامعه بود.


تقريبا ساعتِ 16 تا 17، پايان عملياتِ گروگانگيری بود. خطِ افقِ نگاهم امروز معطوف به يک اصل است. به ظهر. به خورشيدِ ظهرِ پاييزيِ آذروارگونهٔ اين هوای سردِ کرونايیِ سالِ 1399. / به اصلي از اقتدار از نيروهای امنيتطلب که زاويهٔ قائمِ خورشيدِ هوشمنديشان و نفوذ کلام و قدرت نرمشان امروز در اقناع‌کنندگی کرهٔ ذهن و تفکر مجرم توانست، اولين و اصلی‌ترين اصل در تاريخ اين رويداد باشد. اصلا دنيا تا به امروز به خودش اينچنين اقتدار نرمی از پليس در گروگانگيری نديده بود.


حديثی از امام علی عليه السلام به نقل از پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله يادآور میشود: «نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَانِ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَةُ»؛ دو نعمت است که شکر آنها گزارده نمیشود: امنيت و سلامتی.


نزديک به شب بود. هوا هرچند سرد بود اما وجود برخی عوامل برای جامعه، بشدت گرمابخش بود. هوا هرچند سرد بود اما کانونِ همهٔ خانواده‌های نقشآفرين در خنثیسازیِ اين گروگانگيری، گرم بود. چون حيات باقی بود.


اينجا امروز همه چيز بود. بيم بود. نويد بود. اثرگذاری بود. زندگی بود. سايه مرگ بود. اشک بود. لبخند بود. اميد بود. امنيت بود.


اورژانس آمده بود ولي در نهايت دست خالی بود. چون نه از طرفين مجروهی بود. نه جنازه‌ای بود و نه حتی يک زخمی.


آتشنشانی بود اما او هم در نهايت دست خالی بود. چون آتشِ جنگی نبود. حمله‌ای نبود.


امروز اينجا شخص مذاکره کننده با مجرم در واقع به نوعی سخنگوی ناجا و زبانِ گويای پليس هوشمند و جامعه محور بود.



انتهای پیام/


پاسخی بگذارید