متوسط نرخ بیکاری بلندمدت ایران ۱۲ درصد است؛ در حالی که متوسط نرخ بیکاری در دنیا ۶درصد برآورد میشود. یعنی هم یک رقمی و هم نصف اقتصاد ایران است.
اقتصاد ایران ظرفیت ایجاد شغل زیاد و پایدار را دارد اما به شرطی که رشد پایدار نیز به وجود بیاید. منظور از رشد پایدار را میتوان با یک مثال روشن کرد: «دو کشور را در نظر بگیرید که در یکی، دو سال متوالی رشد ۴ درصد ثبت شده و در دیگری، در یک سال رشد ۸ درصد و در سال بعدی رشد صفر درصد ثبت شده است. درست است که میزان افزایش تولید ناخالص داخلی دو کشور پس از دو سال یکسان است اما میزان شغل ایجاد شده در آنها متفاوت خواهد بود.» وضعیت اقتصاد ایران مانند کشور دوم است. آمار نیز گواه این است که رشد اقتصادی ایران با نوسانات خیلی زیادی طی سالها مواجه بوده است. در نتیجه هنگامی که نوسان زیاد باشد، اشتغالزایی نیز کم میشود.
یک مشکل حاد در نظام توزیع درآمد اقتصاد ایران نسبت درآمد صدک یکم به صدم مقدار بسیار کمی است. نسبت مذکور در حال حاضر یک به ۸۶ است که عدد غیرقابل قبول و غیرعادلانهای است. آن هم برای کشوری که سالیان سال، شعار عدالت اجتماعی داده است. مقایسه با کشورهای دیگر نیز ناعادلانه بودن این نسبت را بیشتر نمایان میکند. هر چند در حد وسط جامعه، نابرابری در این حد نیست اما در دو طیف بالا و پایین اختلاف شدید است. این توضیحات نشان میدهد اگرچه فقر در اقتصاد ایران در حال بازتولید نیست اما مکانیزمهایی که فقر را به سمت نقطه بهبود حرکت دهد نیز چندان فعال نیستند.
جمعیت فقیر موجود در جامعه به سه دسته تقسیم میشود. دسته اول فقیران ناشی از بیکاری را شامل میشوند. به دلیل فقدان نظام اجتماعی مناسب، بیکاری در جامعه ایران مساوی با فقر است. دسته دوم افرادی را در بر میگیرد که توانایی انجام کار را ندارند، یعنی دچار معلولیتهای جسمی و ذهنی هستند و در نتیجه قدرت وارد شدن به بازار کار و کسب درآمد را ندارد. گروه سوم هم کسانی هستند که شاغل و فقیرند. براین اساس ، به لحاظ آماری گروه سوم بزرگترین فقرای اقتصاد ایران هستند. در حالی که به لحاظ عمق، فقر بیکار عمیقتر است. نیلی این نوع چیدمان را چراغ راه سیاستگذار میداند. این آمار نشان میدهد که صرف پیدا کردن شغل، نقطه مطلوب نیست و نمیتواند افراد را از فقر مطلق خارج کند. برای روشن شدن موضوع می توان بخش صنعت را مثال زد: «در بخش صنعت، درآمد در یکجا ایجاد میشود و شغل در جایی دیگر. در واقع مشکل اینجاست که درآمد در کسبوکارهای بزرگ ایجاد میشود اما شغل در کسبوکارهای خرد. کسب و کار خرد نیز چون با بازار کوچکی طرف است نمیتواند درآمد خیلی زیادی حاصل کند. در نتیجه ما باید کاری کنیم که سطح درآمد شاغلان ما افزایش یابد.»
ضعف اصلی در نظام مالیاتی این است که نظام مالیاتی، هدف خود را به خوبی شناسایی نمیکند. «اگر ما بتوانیم از صدک صدم مالیاتی بگیریم و آن را در دهک اول تقسیم کنیم، فقر مطلق، ریشهکن میشود. یعنی از ۸۰۰ هزار نفر مالیات اخذ شود و بین ۸ میلیون نفر تقسیم شود، بدون اینکه کاهشی در سطح درآمد قشر متوسط رخ دهد، میتوان به سمت حذف فقر مطلق حرکت کرد.» مالیات در ایران، هیچگاه یک مالیات بازتوزیعی نبوده و همیشه در خدمت بودجه حرکت کرده است. در حقیقت او تغییر مسیر نظام مالیاتی را برای بازتوزیع درست درآمد یک ضرورت میداند. سیاستهای مالیاتی باید طوری تنظیم شوند که به صاحب سرمایه این پیغام را برساند که اگر درآمدش را به ثروت غیرمولد تبدیل کند، باید مالیات زیاد پرداخت کند. در مقابل اگر سرمایهگذاری کند باید از بخشودگی مالیاتی برخوردار شود. این سیاست میتواند محرکی برای منابع راکدی که در اقتصاد ما وجود دارد باشد و آنها را به تکاپوی بیشتر وادارد.
با اینکه بسیاری از سیاستهای دولتها با هدف تحقق عدالت اتخاذ شده است اما به بیعدالتی دامن زده است. بازتوریع ثروت و درآمد در تاریخ معاصر ایران ؛ چه انجام اصلاحات ارضی و تقسیم زمینها و چه سیاستهای بازتوزیعی در مقطع پس از انقلاب اسلامی، نتوانستند عدالت را به شکل مطلوبی در جامعه حاکم کنند. با توجه به این شواهد، می توان نتیجه گرفت که نظام مقابله با فقر، نظام کارآیی در کشور نبوده است. یک اشکال اساسی عدم شناخت دقیق قشر فقیر میباشد . تجربه نیز این حرف را تایید میکند. طوری که در طول سالیان، هر حمایتی که دولتها قصد داشتند از کمدرآمدها کنند، به دلیل عدم شناخت دقیق قشر فقیر، تبدیل به حمایتهای فراگیر شده است.
مسعود نیلی
استاد اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف