هدی سادات چاوشی :جشنهای ایرانی را سرچ میکنی... چهارشنبه سوری در راه است... تصاویر پریدن، از روی آتش را میبینی... مجدد سرچ میکنی... همه خوشحالند.. صدای قاهقاهشان را میشنوی.. تصمیم میگیری تو هم یکی از این شعلههای آتش درست کنی و از روی شعلههای آن بپری... مجدد سرچ میکنی... اینبار انواع ترقههای چهارشنبهسوری را!... پیازی، بیخطر، خطرناک، کپسولی، سهزمانه، اکلیلی، کاربیت، پیکنیک در آتش....- یک خبرگزاری هم از نارنجکهایی حاوی شیشه و میخ خبر داده...
پدر و پسری، از چگونگی ساخت ترقههای دستساز صحبت میکنید... صدای پدرت را وقتی از چهرههای ترسیده و انفجار حرف میزند، تو را به وجد میآورد.... میخواهی شبیه پدر، خوشحال باشی و هیجان و تجربه پدر را درک کنی... پدر از شکستن شیشه و نارنجکهای دستساز بیشتر صحبت میکند.... از دوران نوجوانیاش که جهت تفنن، شیشههای خانه همسایه را میشکسته و فرار میکرده... حتی بیشتر میگوید و بیشتر اغراق میکند....
برق عجیبی در چشمهای پدر جرقه میزند... انگار آدرنالین خونش بالا رفته... تصمیم میگیری تو هم مثل پدر خود، یک وندال باشی!!... حتی به او به داشتن اینچنین رفتارهایی افتخار میکنی اما در جایگاه علمی خوبی قرار نداری!!....
تصمیم داری از پسر همسایه و دیگر همسن وسالهای خودت، بیشتر عمل و خطر کنی و حتی پدرت را در جیب بغل بگذاری....
چهارشنبه سوری نزدیک است.... پدر بعد از بارها ازدواج و طلاق، مجددا تجدید فراش کرده.... انگار دوستداری خشم خود را بهنوعی ابراز کنی... آتشی درست میکنی... جای قاشق داغی که نامادری روی دستت گذاشته هنوز میسوزد... شعلههای آتش را بیشتر میکنی... با همان نارنجکهای دستساز یا مابقی.... یکباره کفشهایت به هوا پرتاب میشود.... صورتت داغ میشود... زانوهایت سست میشود.... قلبت به پزشک و سرت به جراحی نیاز پیدا میکند... بدنت میسوزد... بوی خون، حالت را دگرگون میکند... ضعف در بدنت دو چندان میشود.... انگار هر چند دقیقه یکبار در ظرفی از آب جوش فرو میروی...
چهارشنبه آخر سال است.... اما یکی از پسران همسایه، تصمیم داشته بیشتر از بقیه همسالان خود، بیمار بود... امان از این وندالهای بیخاصیت.... به آینه نگاه میکنی... صورتت باندپیچی شده... موهایت تراشیده شده... دستهایت دچار سوختگی شده... پسر همسایه از شدت سوختگی فوت کرده.... حالا انتها و ابتدای سال جدید را چگونه سپری میکنی؟!!!؟....
انتهای پیام /