تاریخ : 1400/03/17 21:37
شناسه : 398824


ترجمه: نیکی کریمی

نقد کتاب: منیژه صالح‌پناه


درباره‌ی نویسنده
حنیف قریشی نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس و کارگردان بریتانیایی است. او در سال 1954 از پدری پاکستانی و مادری انگلیسی در کنت انگلستان به دنیا آمد. قریشی تحصیل کرده رشته فلسفه از دانشگاه کینگزکالج لندن است. از آثار او می‌توان به بودای حومه‌نشین، آلبوم سیاه، نزدیکی و مجموعه داستان‌های کوتاهی به نام عشق سال‌های غم اشاره کرد که کتاب عشق سال‌های غم در سال 1394 با ترجمه نیکی کریمی در ایران به چاپ رسیده است.

نقد کتاب نزدیکی
در ابتدا باید گفت که این رمان توسط پاتریس شرودر، فیلمساز فرانسوی، با همین نام، در سال 2001با بازی بازیگرانی چون مارک رایلنس، کری فاکس، سوزانا هارکر، تیموتی اسپال ساخته شد.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ...

حنیف قریشی نویسنده‌ای است که تم قصه‌هایش عموماًفاصله طبقاتی، معضل عدم تقابل نسل گذشته با نسل حال و جنسیت‌زدگی است. بدون شک یکی از بهترین قصه‌هایی که در ارتباط با سرگشتگی‌های یک مرد میانسال در سال‌های اخیر، نوشته شده همین کتاب نزدیکی است چرا که بشر وازده‌ی امروزی چنان با واگویه‌های درونی شخصیت اصلی داستان، همذات‌پنداری می‌کند که یحتمل عده‌ی زیادی از انسان‌های هدف را به سوی خود می‌کشد چون اصلِ واقعیت است؛واقعیت انسان مدرنِ عاصی و به همین دلیل در طول قصه، رابطه‌ی عمیقی با خواننده برقرار می‌شود.از دیگر دلایل این ارتباط، شخصیت‌های داستان هستند؛ شخصیت‌ها نه سیاهند، نه سفیدند،آن‌ها خاکستری‌اند؛خودشانند؛همانند همه‌ی افراد پیرامونمان که هر روز با آن‌ها سروکار داریم از همسر و فرزند و رئیس و مرئوس گرفته تا دوست و آشنا. درواقع این تفاوت‌ها از بدیِ سرشت آدم‌ها نیست؛ از نوع نگاه آن‌ها به زندگی نشأت می‌گیرد که متعاقباً در اخلاق و مرام و شیوه زندگی روزمره‌شان، نمود می‌کند. مطلوب‌ها و خواسته‌های هرکس با دیگری فرق داردو این الزاماً به این معنا نیست که آن فرد چون خواسته‌هایش از زندگی با دیگری یکسان نیست پس انسان خوبی نیست.

داستان کتاب نزدیکی، شخصیت‌محور است تا قصه‌محور. ما به درون شخصیت اصلی رفته و آن را کندوکاو می‌کنیم خواه دلایل و تحلیل‌های او برای تصمیمی که قرار است بگیرد را بپسندیم یا اینکه رد کنیم زیرا تلویحاً با این مهم، روبرو می‌شویم که همه چیز نسبی‌ست و قطعیت جایی در نظام مدرن کنونی نداردو اصلاً جایی در نظام هستی ندارد.داستان، این مهم را حقنه نمی‌کند اما در جای جایش به ما یادآور می‌شود.

آنجا که شخصیت اصلی(جی) برای اخذ تصمیم مهم زندگی‌اش بارها و بارها با نسبیت‌گرایی برای خود دلیل می‌آورد هرچند کمی بعد،بر آن دلایل، خط بطلان بکشد. او می‌خواهد برود حتی شده برای مدتی معلوم نه برای همیشه، اما هنوز به یقین و قطعیت نرسیده، همان سرگردانی در نسبیت که در ابتدا گفته شد. می‌گوید:"باید بروم و قصد بازگشت هم ندارم" اما از طرفی نمی‌داند پس از رفتنش، خانواده‌اش چه خواهند کرد و چقدر این رفتن برای آن‌ها گران تمام می‌شود.

جی در عنفوان میانسالی به تردید رسیده است. عموماً نام دیگر این نوع شکّیات را بحران می‌گذارند. بحران چهل سالگی، بحران پنجاه سالگی، بحران میانسالی و ... حتی گاهی آن را سندرم می‌نامند؛ مثلاً سندرم میانسالی! او نمونه نسلی است که همچون یک دونده‌ی ماراتن در ابتدا با سرعت بالا دویده،آن هم به شوق برنده شدن و اما در میانه‌ی راه، کم آورده وحالا نفس‌زنان در وسط مسابقه ایستاده و به راه آمده، نگاه می‌کند و اصلاً به همه چیز، نگاه می‌کند و دیگر نه خود را می‌شناسد نه حریف‌های مسابقه را و نه داور و نه ... حالا دیگر بُرد و باخت برایش دغدغه نیست و می‌خواهد برگردد اما راهی که آمده به در ازای یک عمر است، شوخی نیست و اما ادامه دادن هم برایش دشوار شده و از طرفی دلیلِ ادامه دادن نیز برایش قابل درک و تحمل نیست. آنجا که شاعر می‌گوید:

هم رفتنم خطاست و هم بازگشتنم/چون ارّه در گلوی سپیدار، مانده‌ام

وازده‌گی جی از دنیای مدرن و مدرنیسم تا حدودی یادآور نظرات مارتین هایدیگر در پس زدن زندگی مدرن است. هایدیگر، عصر جدید را روزگار نیهلیسم و زمانه عسرت می‌داند. انسان در این روزگار در هاله‌ای از بهت و حیرت در مقابل مدرنیته کرنش می‌کند؛ عصری که دوران پیشرفت علمی و اما جهالت فکری است.ارزش‌هایی که یک روز واقعاً برای جی ارزش بود اکنون به قول نیما، رنگِ رخ باخته است. چاره چیست؟ حرکت، رفتن، درجا نماندن. کجا؟ هرجا که باشد. هرجا که چهره‌ها تکراری نباشد؛ هرجا که بوی نو و تازگی باشد؛ هرجا که دست و بال آدمی با ضوابط نامطلوب وضع شده به دست انسان‌ها، بسته نشده باشد. مگر نه اینکه آب هم بماند می‌گندد؟! جی نمی‌خواهد بامشورت با تراپیست به جنگ این بحران برود. او عقل‌هایش را روی هم ریخته و خود به نتیجه‌ای رسیده، رفتن اما هنوز مردد است؛ مردد است حتی در مدت زمان رفتن خود. جایی می‌گوید: "هرچند سوزان از جنس من نیست، ولی یک چیزی در وجودش است که به من لذت می‌بخشد دوست دارم چند ماهی نبینمش که فراموشش کنم شاید آن وقت بتوانم یک تصویر واضح از شخصیتش پیدا کنم." و اما در جایی می‌گوید: "باید بروم و قصد بازگشت هم ندارم." هنوز برای کمیت هجرتِ اختیاری خود نیز به قطعیت نرسیده، همین تردیدها و نبود یقین، انسان را در عصر کنونی آزار می‌دهد. او هنوز مطمئن نیست تا چند وقت می‌تواند ندیدن سوزان(همسرش) را طاقت بیاورد و یا اصلاً او را برای همیشه نبیند.از نگاه او همسرش هم درگیر منجلاب مدرنیته است و با لذت در آن دست و پا می‌زند اما جی این را نمی‌خواهد. حالا در این میانسالی به حال دوستش ویکتور که آزاد و یله، همسر و زندگی خانوادگی خود را رها کرده، غبطه می‌خورد.

نزدیکی، درد انسان‌هایی را می‌گوید که می‌خواهند به اصل خویش نزدیک شوند. هرچند که سال‌هاست از آن، دور مانده‌اند و اما جی برای بازیابی روزگار وصل، سرگردان است. زیرا این جمع‌گرایی را در تناقض با رسیدن به این وصل می‌بیند. می‌خواهد برود تا تنها باشد، تا با خود باشد، تا به خود نزدیک شود، تا خود را دریابد، خود را یافته و در آغوش بکشد و یک دل سیر، برایش گریه کند چرا که سال‌هاست او را ندیده است.

جی در جایی می‌گوید: "می‌خواهم مثل کارآگاهی که دنبال سرنخ‌های جرمی می‌گردد احساساتم را تعقیب کنم می‌نویسم و خودم را در این بین پیدا خواهم کرد." پس خیلی هم برای یافتن اصل خویش، ناامید نیست هرچند پریشان و سرگشته است. خسته است، وازده است. انسان مدرن با این همه کامپلکس‌های روانی که گریبانش را گرفته باید این راه را برود هرچند راهی صعب و سخت باشد و خارهای راه، پاهای خسته را خلیده و خونین کند. به این امید که در پشت این‌ها مرتعی سبز در انتظار است.

ترجمه‌ی کتاب روان است با گزینش و چینش کلماتی که مترجم با درایت به متن اصلی وفادار مانده و از طرفی به مقبول واقع شدن قصه برای مخاطب ایرانی توجه داشته است. در ترجمه‌ی واگویه‌های درونی شخصیت اصلی این هوشمندی بیشتر نمود کرده و خودش را نشان می‌دهدو به خوبی بیانگر دیدگاه‌ها و نگرش‌های شخصیت اصلی و فرعی کتاب است به طوری که مفهوم اصلی درک می‌شود. نیکی کریمی پل خوبی بین زبان مبدأ به زبان مقصد زده است و در انتقال مفاهیم به طور کامل، موفق عمل کرده است زیرا به لحن نویسنده تا حدود زیادی آگاه بوده است. نکته مهم این که ردّ پای مترجم در میان نیست و این از نقطه قوت ترجمه است. سبک نوشتاری ترجمه برای مخاطب نسل قدیم و جدید هر دو، قابل درکبوده زیرا مترجم به همه فهم بودن ترجمه‌ی خود، توجه داشته و در این میان،تأثیر رعایت علائم سجاوندی و نکات نگارشی برای خوانش هرچه بهتر کتاب، را نمی‌توان نادیده گرفت‌.

 





انتهای پیام /

 

پاسخی بگذارید