خاطرات اسارت رزمندگان در دفاع مقدس
تاریخ : 1402/03/1 13:51
شناسه : 402856

شاخه سبز- دوران دفاع مقدس اسرا از سوی نیروهای بعثی مورد شکنجه‌های مختلف قرار می‌گرفتند؛ بچه‌ها اسم یکی از شکنجه‌ها را کوچه مرگ گذاشته بودند.

 

بعثی‌ها هرگاه می‌خواستند اسرا را از اردوگاه به‌جای دیگری منتقل کنند با تعداد زیادی از سربازان خود تا جلوی در اتوبوس یک کوچه درست می‌کردند به‌این‌ترتیب که نیروهای بعثی روبروی یکدیگر قرار می‌گرفتند تا اسرا از بین آنها رد شوند بعد با تمام ابزارهایی که در دست داشتند نظیر باتوم، چوب و کابل آنها را کتک می‌زنند، با هر سرعتی که اسرا از میان آنها عبور می‌کردند بعثی‌ها حتی یک نفر را جا نمی‌انداختند؛ چراکه برای آنها افت داشت اگر حتی یک نفر کتک نمی‌خورد.

چون بسیاری از رزمندگان مجروح بودند، باید دو نفر از اسرا زیر بغل آنها را می‌گرفتند، سرعت عبورکردن آنها از میان بعثی‌ها کندتر می‌شد و بیشتر مورد کتک و ضرب و شتم قرار می‌گرفتند. باوجوداینکه افرادی که به مجروحان کمک می‌کردند بیشتر کتک می‌خوردند؛ اما هیچ یک از آنها از زیر بار کمک شانه خالی نمی‌کردند.

سید نعمت آرام از آزادگان دفاع مقدس که دارای ۴۰ درصد جانبازی است در روایت خاطرات خود از اسارت چنین نقل می‌کند، عملیات خیبر در حاشیه هورالعظیم بود بعد از شب عملیات پشت جاده خرمشهر که ارتفاع داشت مستقر شدیم، بعثی‌ها تا صبح ما را زیر آتش گرفتند؛ چون پشت سر ما حفاظ یا دیواری نبود خمپاره‌ها که از پشت شلیک می‌شد به برخی از رزمندگان اصابت می‌کرد و آنها به شهادت می‌رسیدند. به فکر تهیه گونی شن برای ساخت دیوار افتادیم.

 

یکی از دوستان را برای تهیه گونی و امکانات به جلو فرستادیم که خودرو او مورد اصابت موشک «مالیتکا» قرار گرفت بعد یکی دیگر از رزمندگان با موتور برای انجام این کار رفت، او هم مورد اصابت شلیک بعثی‌ها قرار گرفت و شهید شد؛ بعد من به‌اتفاق شهید جعفر غنچه‌ها و محمد یوسفی واقف برای سنگرسازی و تثبیت موقعیت با ماشین به جلو رفتیم.

در راه بازگشت اول جعفر که راننده و از آتش‌نشانی تهران به جبهه مأمور شده بود؛ مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفت و شهید شد، خودرو هم منحرف و نیمه واژگون در یک سنگر افتاد، قبل از اینکه آنان با «آرپی چی» خودرو را بزنند من و باقر از ماشین پیاده و سینه‌خیز در جایی پناه گرفتیم. از ناحیه پیشانی مجروح شده بودم و خون از اطراف چشمم می‌ریخت، اول تصور کردم کور شده‌ام، بعد فهمیدم تیر به پیشانی‌ام اصابت کرده؛ بعثی‌ها سمت ما آمدند و ما ۴ اسفند ۱۳۶۲ به اسارت آنها درآمدیم.

 

ماجرای گلادیاتور در اسارت

اوایل اسارت که بعثی‌ها اسم اسرا را به صلیب سرخ ندادند در اردوگاه خیبر ما را زیاد شکنجه‌ها می‌کردند، امکانات بسیار محدود بود، به‌عنوان‌مثال یک لیوان آب به ما می‌دادند که باید از آن برای شرب، وضو، یا مسواک‌زدن استفاده می‌کردیم. بعد که اسامی توسط صلیب سرخ به ثبت رسید شرایط کمی بهتر شد. شکنجه‌ها دیگر به شکل کوچه مرگ نبود اما مانند ماجرای گلادیاتورهای روم باستان ادامه داشت به این طریق که زندانی‌ها را مجبور می‌کردند یکدیگر را کتک بزنند؛ در مرام رزمندگان نبود زیر بار این دستور بروند به همین دلیل بعثی‌ها اسرا را به‌شدت کتک می‌زدند.

رزمندگانی که باید توسط اسرای دیگر کتک می‌خوردند به آنها اصرار می‌کردند که تو را خدا ما را کتک بزنید وگرنه بعثی‌ها شما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، آن‌قدر اصرار می‌کردند تا آنها مجبور می‌شدند سیلی بسیار آرامی به‌صورت رزمندگان بزنند، بعثی‌ها با دیدن این صحنه‌ها اسرا را هل می دادند و می‌گفتند این‌جوری نه؛ با مشت محکم در صورت او می‌زدند و بعد اسیری را که مسئولیت کتک‌زدن بود را به باد کتک می‌گرفتند و این‌گونه از نظر روح و جسم آزاده‌ها را مورد شکنجه قرار می‌دادند.

 

شکنجه‌های گوشتی

بعثی‌ها اسرا را فشرده کنار یکدیگر می‌نشاندند و می‌گفتند به حالت سجده بروید، باید آن‌قدر خم می‌شدیم و به زمین می‌چسبیدند تا شبیه یک‌تخت بزرگ چوبی ایجاد می‌شود؛ جثه افراد با هم متفاوت بود برخی‌ها که هیکل‌های درشت داشتند را آن‌قدر با کابل به کمرشان می‌زدند تا کمر آنها هم سطح دیگران شود؛ بعد بعثی‌ها با پوتین روی کمر بچه هایی که بسیار نحیف بودند، می‌دویدند.

 

شکنجه تفریحی

حیاط اردوگاه روباز بود؛ بعثی‌ها به بهانه هواخوری اسرا را بیرون می‌آوردند و در ضلع آفتاب دورتادور اردوگاه به خط و آنها را اذیت می‌کردند، تفریح هر سربازی به نحوی بود، برخی در گوش اسرا می‌زدند. آنها شیوه خاصی در سیلی زدن، داشتند به این شکل که کف دو دست خود را گود می‌کردند و در دو گوش اسرا می‌زدند تا هوای مضاعفی در گوش‌ها بپیچد و پرده گوش پاره شود. برخی از اسرا پرده گوششان به این شکل پاره و شنوایی آنها دچار مشکل می شد.

برخی از سربازان هم با مشت در شکم اسرا می‌زدند تا واکنش آنها را ببینند و بخندند، اگر کسی قدرتمند بود و واکنش نشان نمی‌داد، ناراحت می‌شدند و او را آن‌قدر می‌زدند تا واکنشی نظیر ناله و گریه نشان دهند.

راننده ماشین‌های جمع‌آوری زباله‌ها، صبح‌ها که به اردوگاه می‌آمدند از بعثی‌ها می‌پرسیدند؛ کسی هست ما او را کتک بزنیم، بعثی‌ها در را باز می‌کردند و از مسئول اسرا که ایرانی بود می‌پرسیدند کسی هست مخالفت کرده باشد؛ او جواب منفی می‌داد، بعد سربازان بعثی چند نفر را انتخاب و در اختیار راننده و شاگرد او می‌گذاشتند تا آنها را کتک بزنند.

 

اسرا در اردوگاه دچار سوءتغذیه شده بودند

برخی از اسرا در اردوگاه‌ها دچار سوء تغذیه شده بودند. بعثی‌ها از مکان‌هایی بیسکویت و کمپوت تاریخ‌گذشته می‌آوردند و به اسرا می‌دادند، آنها بعد از استفاده دچار مشکلات گوارشی می‌شدند.

در اردوگاه برخی از اسرای سن پایین سوادشان کم بود و برخی از رزمندگان که از روستاهایی آمده بودند فقط سواد قرآنی داشتند، آنها به‌صورت مخفیانه نزد اسرایی که تحصیلات بالایی داشتند به ادامه تحصیل می‌پرداختند.

زمانی که اسامی اسرا در صلیب سرخ ثبت نشده بود آنها از شب تا صبح اجازه نداشتند به توالت بروند، صبح‌ها که در اردوگاه باز می‌شد همه به‌طرف توالت‌ها هجوم می‌بردند و زمان زیادی در صف می‌ایستادند، بعثی‌ها زمان محدودی شاید حدود ۳۰ دقیقه را برای قضای حاجت کل اسرا در نظر می‌گرفتند، بیشتر دستشویی‌ها بسته بود و تعداد محدودی توالت برای حدود ۲۰۰ هزار اسیر در نظر گرفته بودند.

 

هر کس از توالت دیر می‌آمد مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت، برخی‌ها بدون اینکه قضای حاجت کنند به اردوگاه بازمی‌گشتند، حالت خودنگهداری برای اسرا وجود داشت که آنها را دچار مشکلات متعدد از جمله مشکلات گوارشی کرده بود.

بعد از تعبیه دستشویی در آسایشگاه وضعیت بهتر شد، بعثی‌ها دورتادور یک قسمت کوچک در اردوگاه را گونی نصب کردند و در آنجا یک سطل برای دستشویی مختصر گذاشته بودند.

پاسخی بگذارید