برگی از زندگی شهید بیضایی؛

وقتی زندگی شهدا را ورق می زنیم، گاه با خاطرات عجیب و جالبی روبه رو میشویم که ذهن هر انسانی را درگیر میکند.
رویارویی با زندگی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی همین حس را به ما منتقل کرد؛ کسیکه ندای "هل من ناصر ینصرنی" اربابش که همواره در آسمان ها طنین انداز است را در کربلای زمانهانش شنید و با انتخاب نام مستعار "حسین نصرتی" برگرفته از همین ندای اباعبدالله، قدم در مسیر جهاد فی سبیل الله گذاشت.
از نکات جالب توجه زندگی او اطلاع از زمان شهادتش بود، تاجاییکه در آخرین اعزام خود در دی ماه ۱۳۹۲ به یکی از یاران نزدیکش اعلام کرد که این سفر او بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام نیز به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود که سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه در بعد از ظهر ۲۹ دی ۱۳۹۲ هم زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار، در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت. در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
یکی از افتخارات زندگی این شهید والا مقام حضور در عملیات منطقه «حجیره» در تاسوعای سال 1392 است که منجر به آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) از دست تروریستها شد.
یکی از هم رزمانش میگوید: چند هفته بعد از شهادتش، یکی از همسنگرهایش جملهای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست». جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، پس سلام بر شهادت.
چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: «این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود.» حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود.
یکی از همرزمان محمود رضا راوی ارادتی مثالزدنی از او نسبت به اهلبیت (ع) میشود: «همرزمانمان تعریف کردند برای شناسایی منطقهای در حلب سوریه به پشتبام مسجد تخریبشدهای رفته بودند. گنبد سبز رنگ مسجد جابهجا ریخته و آسیبدیده بود اما پرچم قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده میشد. باد پرچم را به دور میلهاش چرخانده بود و نوشته روی آن دیده نمیشد. محمودرضا بیخیال از اینکه توسط تکفیریها که در نزدیکی آنها بودند دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد میرود و باله پرچم را در باد رها میکند. روی پرچم سرخرنگ نوشته یا اباالفضل العباس. همرزم ما همینطور که دارد از محمودرضا فیلم میگیرد به او میگوید: ان شاءالله بری کربلا. به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش رسید. در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش که رسیده بودند نفسهای آخرش بود. غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی میگفت».
در انتها بخشی از وصیت نامه این شهید بزرگوار را مرور میکنیم که در آن آمده است:
«باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود».
روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار.
کد: 133