برگی از زندگی شهید بیضایی؛
گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1402/03/10 17:15
شناسه : 403027

وقتی زندگی شهدا را ورق می ‌زنیم، گاه با خاطرات عجیب و جالبی روبه رو می‌شویم که ‏ذهن هر انسانی را درگیر می‌کند.‏
رویارویی با زندگی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی همین حس را به ما منتقل کرد؛ ‏کسیکه ندای "هل من ناصر ینصرنی" اربابش که همواره در آسمان ها طنین انداز است را در ‏کربلای زمانه‌انش شنید و با انتخاب نام مستعار "حسین نصرتی" برگرفته از همین ندای ‏اباعبدالله، قدم در مسیر جهاد فی سبیل الله گذاشت.‏
از نکات جالب توجه زندگی او اطلاع از زمان شهادتش بود، تاجاییکه در آخرین اعزام خود ‏در دی ماه ۱۳۹۲ به یکی از یاران نزدیکش اعلام کرد که این سفر او بی‌بازگشت است و از ‏دو ماه پیش از اعزام نیز به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود که سرانجام، بعد از دو ‏سال حضور در جبهه سوریه در بعد از ظهر ۲۹ دی ۱۳۹۲ هم زمان با سالروز میلاد پیامبر ‏اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار، در حالی ‏که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت. ‏در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.‏
یکی از افتخارات زندگی این شهید والا مقام حضور در عملیات منطقه «حجیره» در تاسوعای ‏سال 1392 است که منجر به آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) از ‏دست تروریست‌ها شد.‏

یکی از هم رزمانش می‌گوید: چند هفته بعد از شهادتش، یکی از هم‌سنگرهایش جمله‌ای را به ‏زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست». جمله این ‏بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، ‏پس سلام بر شهادت‎.‎
چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: ‏‏«این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس ‏برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر ‏یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود‎.» ‎حساب کردم، ۳۲ روز قبل ‏از شهادتش بود‎.‎‏ ‏
یکی از همرزمان محمود رضا راوی ارادتی مثال‌زدنی از او نسبت به اهل‌بیت (ع) می‌شود: ‏‏«همرزمانمان تعریف کردند برای شناسایی منطقه‌ای در حلب سوریه به پشت‌بام مسجد ‏تخریب‌شده‌ای رفته بودند. گنبد سبز رنگ مسجد جابه‌جا ریخته و آسیب‌دیده بود اما پرچم ‏قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده می‌شد‎. ‎باد پرچم را به دور میله‌اش چرخانده بود و نوشته ‏روی آن دیده نمی‌شد‎. ‎محمودرضا بی‌خیال از این‌که توسط تکفیری‌ها که در نزدیکی آن‌ها بودند ‏دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد می‌رود و باله پرچم را در باد رها می‌کند‎. ‎روی پرچم ‏سرخ‌رنگ نوشته یا اباالفضل العباس. همرزم ما همین‌طور که دارد از محمودرضا فیلم ‏می‌گیرد به او می‌گوید: ان شاءالله بری کربلا. به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش ‏رسید. در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش ‏که رسیده بودند نفس‌های آخرش بود‎. ‎غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی می‌گفت».‏
در انتها بخشی از وصیت نامه این شهید بزرگوار را مرور می‌کنیم که در آن آمده است‎: ‎‏ ‏
‏«باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر ‏در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و ‏دوری هاست و جز با فداشدن محقق نمی شود».‏
روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار‎.‎

کد: 133‏

پاسخی بگذارید