محمد حسین قربانی زواره
جنگ همواره آزمون نهایی سازمانهای نظامی و مأموریت اصلی امنیت ملی بوده است؛ مأموریتی که هدف آن حفاظت از کشور و تضمین بقا در برابر تهدیدات است. در گذشته، پیروزی در جنگ معنایی روشن داشت: فتح سرزمین دشمن و تعیین مرز آشکار میان فاتح و مغلوب. اما در هشتاد سال اخیر، این معنا بهتدریج دگرگون شده است. جنگهایی رخ دادهاند که با پیروزی قاطع پایان یافتهاند، و جنگهایی نیز بودهاند که بدون شکست مشخصی خاتمه یافتهاند. از همین رو، جدال بر سر اینکه چه کسی واقعاً پیروز میدان است، تا امروز ادامه دارد.
از پایان جنگ سرد تاکنون، بیشتر درگیریها ماهیتی نامتقارن یافتهاند. دسترسی گسترده به دانش فنی و ظهور عصر دیجیتال، این نامتقارنی را تشدید کرده است. امروز هر فرد در تلفن هوشمند خود به دادههایی دسترسی دارد که روزگاری تنها در اختیار قدرتهای بزرگ بود. رسانههای اجتماعی واقعیتی نوین ساختهاند؛ واقعیتی که در آن هر فرد میتواند روایت خود را از جنگ منتشر کند. همین بستر دیجیتال، پدیدهی «گرگ تنها» را به یکی از چالشهای بزرگ امنیت ملی بدل کرده است؛ حملاتی که با الهام از یک تصویر یا متن در شبکههای اجتماعی شکل میگیرند و با انتشار مستقیم توسط عامل حمله، قدرتی مضاعف مییابند.
نمونههای تاریخی نشان میدهند که معنای پیروزی نیز در حال تغییر است. رژیم صهیونیستی در جنگ ششروزه ۱۹۶۷ و لشکرکشی سینا در ۱۹۵۶ پیروزیهای آشکار به دست آورد؛ اما در جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳ هر دو طرف خود را پیروز دانستند. در دو دههی اخیر، عملیاتهای اسرائیل اغلب با احساسی از «فرصت از دسترفته» پایان یافتهاند؛ همانگونه که کمیسیون وینوگراد در سال ۲۰۰۶ درباره جنگ دوم لبنان استدلال کرد که ارتش صهیونی فرصت شکست حزبالله را از دست داده است. عملیاتهای غزه نیز طی پانزده سال گذشته بدون نتیجهی قطعی خاتمه یافتهاند. این نمونهها نشان میدهند که پیروزی دیگر صرفاً به فتح سرزمین محدود نیست، بلکه به تسلط بر معنا و روایت جنگ وابسته شده است.
در سطح جهانی، سیاست بینالمللی بر پایه تکامل مداوم سلاحهایی بنا شده که پتانسیل فاجعهای جهانی دارند. فرد کاپلان در کتاب بمب (۲۰۲۰) هشدار میدهد که قرن بیستویکم مملو از احتمالات خطرناک در زمینه سلاحهای کشتارجمعی است و ممکن است نسل جدیدی از رهبران به استفاده از سلاحهای هستهای بهعنوان ابزاری قابلقبول برای اجبار ژئوپلیتیکی بنگرند. این چشمانداز، همراه با خطرات زیستمحیطی و اقتصادی، نشان میدهد که جنگهای آینده بیش از هر زمان دیگر با تهدید خودتخریبی تمدنی گره خوردهاند.
احتمالاً دهههای آینده شاهد درگیریهایی خواهیم بود که نه در قالب جنگهای بیندولتی کلاسیک، بلکه در شکل درگیریهای کوچک و پراکنده رخ میدهند؛ درگیریهایی که با فناوریهای نوظهور و تاکتیکهای متنوع تشدید میشوند و در حاشیهی نظم جهانی جریان مییابند. در چنین دورانی، مداخلهی نظامی دولتهای غربی صرفاً ناشی از ضرورتهای امنیتی نیست، بلکه ریشهدار در میراث تاریخی استعمار و منطق مداخلهگرایانه است.
می توان گفت،جنگ دیگر استثنا نیست، بلکه بخشی نهادینهشده از سیاست خارجی است؛ حتی زمانی که با شعار صلح و خروج همراه باشد.
به این ترتیب، مفهوم پیروزی در جنگهای مدرن از فتح سرزمین به تسلط بر معنا تغییر یافته است. در جهانی که روایتها و ادراکها به اندازهی توپخانه و تانک قدرت دارند، پیروزی نه در میدان نبرد، بلکه در میدان معنا و تفسیر رقم میخورد. آیندهی جنگ، بیش از هر زمان دیگر، به توانایی بازیگران در شکلدهی به روایتها و مدیریت ادراکها وابسته خواهد بود؛ و این همان نقطهای است که سیاست، فناوری و فرهنگ در هم میآمیزند تا چهرهی تازهای از جنگ را در عصری به نام "مدرنیتهی سیال" ترسیم کنند.



