گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1397/07/9 19:17
شناسه : 186958


شاخه سبز  - نه توان حرف زدن داشتیم نه توان راه رفتن. تمام وقت کنارمان ماندند و لباس تنمان کردند و گرسنگی مان را برطرف کردند و هر ترسی را سعی کردند ازما دور کنند و کردند تا بزرگ شدیم و خودمان پدر و مادر شدیم// اما حالا چه؟؟؟ در یک محوطه بسته ای محصورشان کرده ایم، از خودمان دورشان کرده ایم، کاری نداریم گرسنه اند و یا تشنه اند و یا درد دارند و یا بیقرار و بی تابند.. و ما فرزندان درزمان ناتوانی آنان چه سرنوشتی را برایشان رقم زدیم. یکی دلتنگ نوه ها و فرزندانی که فرسنگ ها دور هستند و یکی اصلا فرزند و خانواده ای ندارد که بخواهد دلتنگ آمدنشان باشد دیگری هم خانواده اش گاها در طی هفته شاید دوبار هم بیاد و به مادرش سری بزند اما اغلب از لحاظ مادی توان پرداخت و نگهداری آنان را ندارند. نمی دانستم کدام صحنه را توصیف می کردم. چشمان به در مانده شان لبریز از دلتنگی بود که به آسانی ابری می شود و می بارد. خانه سالمندان جایی که شاید اصلا کسی به عمرش آنجا را ندیده باشد و یا اگر  سال در این خانه ماوا 3۰دیده، دیگر از آنجا رهایی نیافته است. مانند رعنا، که گزیده و هم اتاقیان اوتنها داشته های او هستند و مددیارها همچون مادران آن ها. کهولت و فرتوتی در عمق پوستشان ریشه دوانیده بود. تمام حرفشان از تنهایی بود. چه زهرا که چمباته زده روی تخت دراز کشیده بود، چه فاطمه که آلزایمر داشت و فقط داروهای او در ماه بالغ بر هزینه ای میلیونی بود، چه صفیه که به گفته خودش تنها دخترش به دست شوهرش مرده بود و توسط همسایه ها به مرکز مراقبتی آورده شده بود و چه گل بانو که دیگر حتی اسم خودش را هم نمی توانست بیان کند و پیرترین بانوی کهنسال این خانه بود،  سال سن داشت و از تنهایی اش گله داشت.9۰بیش از در این میان برخی از دوری هم اتاقی شان که مدت ها پیش به اتاقی که اصلا وجود فیزیکی نداشت، گله داشتند. تقریبا صداهایشان همه در سکوت و گاهی صوت هایی نامفهوم، پنهان و حبس بود به نحوی که گویا جان در صدایشان خفته بود. نه دندانی نه انگیزه ای.. فقط تخت می دیدی و اتاقی که ساکنانش اغلب خواب بودند. پیرایشگران جوان تازه کار آمده بودند تا در واقع خوشحالی خود را با این بخش از مادران جامعه به اشتراک بگذارند. آن ها معتقد بودند دعای خیر تک تک این مادرها می تواند موفقیت شغلی و زندگی را در آینده نصیبشان کند. هر کدام تک به تک به آراستن موهای این افراد پرداختند و بیشتر این حرکت جنبه ایجاد آرامش و القای حسی بود تا کرامت و ارزشمند بودن را القا کند. در این میان مادرانی که به سبب ناراحتی های حاکم در خود و افسردگی و یکنواختی در خانه سالمندان، حتی با وجود ابراز محبت و دیدن چایی که برای آن ها ریخته شده و در حال تعارف است، بجای خرسندی، دست به دامان ناملایمتی بودند. پشت این قصه ها آنچه که هویدا بود، آرزوی مرگی بود نهفته... آنان که روزی شاد و جوان و از سرمایه های کشور بودند و به هر حال این نیروی جوان روزی پیر شدند و دیگر سرمایه ها نیز پیر می شوند. سالمندی که دارای تعریف زیاد و شاخص های گوناگونی است و در هر کشوری بنا به این شواخص تعریف می شود که ممکن است بنابر این شاخصه ها کشوری پیر و کشوری جوان محسوب شود. سالمندان کسانی هستند که روزی نیروی مولد و قلب تپنده جامعه بودند ولی حالا تبدیل به نیروهایی شدند که از سوی برخی افراد فقط به عنوان سربار نگریسته می شود. در خیلی از کشورها خدمات زیستی و چکاب ها و سنجش های سرطان مرتبط با جنسیت و تهیه دارو و اقلام بهداشتی برای سالمندان بصورت رایگان عرضه می شود که این باعث تقویت کیفیت زندگی این افراد در سنین پیری می شود. به عبارتی تکریمی کیفی شامل حال سالمندان می شود. شایسته بود که در کشور ما نیز این تمهیدات که شامل کمک های غیرمادی و معنوی و حمایت های روحی و روانی بعنوان تکریم سالمندان ارائه دهیم تا سبب ارج و قرب نهادن به آن ها باشیم. اما امروزه به دلیل ماشینی شدن و مدرن شدن تکریم ها کمرنگ شده وقتی به کشور ایران نگاه می کنیم و به وجدان خودمان رجوع می کنیم می بینیم که سالمندان به تکریمی ملی نیاز دارند و شاید این جمله به ذهن آدمی بیاد که چقدر زمانه بی رحم است و مردمان روزگار بی رحم تر، چرا که جایگاه مادر و پدر سالمند تنها در خانه است خدا کند هیچ کجا و هیچ وقت پدرو مادری به جرم پدر و مادر شدن و پیر شدن در زندانی به نام خانه سالمندان نباشد. ظرف دل ما با همین اندک شنیده ها و دیده ها پرشد ولی از آن خانه بیرون آمدم در حالی که حواسم به روی دلنوشته روی دیوار بود "لبخند بزن مادر که من با صدای خنده هایت جان می گیرم، نگاهم کن که با برق نگاهت دنیا را می بینم، باش مادر که من هم باشم..."

به قلم هدی سادات چاوشی

پاسخی بگذارید