طیبه فرید
تا برسم به قطعه شهدا باید از میان اموات بگذرم.ماشین شاسی بلندی همان نزدیکی می ایستد و چند تا جوان قدر قدرت و یک زن با موهای زرد عقدی پیاده می شوند.مردها از پشت ماشین سبد پیک نیک بزرگی را در می آورند.با صندلی و بساط پذیرائی.خیلی ها خیرات امواتشان سر ظهر سوم رمضان از مردم پذیرائی می کنند.بیچاره اموات.هر قدر خودشان بیدار شدند و از عمل دنیایشان در فشارند حالا بازمانده های ناشی باقیات صالحات تلنبار می کنند روی گرده روحشان.بین قبر ها یکعده تجمع کرده اند بنر بزرگ دختر جوانی که موهایش را پریشان کرده و لب های سرخش تا بنا گوشش بازست با لباسی نامتناسب خودنمایی می کند.پیش خودم می گویم خدایا خودت رحم کن. هر چه خودمان مسیر دنیا را اشتباهی می رویم ،هر چه بازمانده ها با عمل غلط بهجای خیرات برایمان شرور می فرستند.با خودم فکر می کنم که توی دنیا مدل دوست داشتن هایمان م همینقدر اسباب دردسر است.
نزدیک مزار شهدا پسر درشت هیکل کم سن و سالی دارد گل می فروشد.توی صورتش خبری از مژه و ابرو نیست، عینکف دست پاک پاکست.ظل آفتاب تند و تیز آخرین پنج شنبه سال گل هایش را توی سطل های قرمز آب دسته کرده .رُز هلندی در یک سطل ،رُز قرمز با تزیینات شاخه مورد در سطل دیگر ،گلایول هم همینطور و میخک های کلهگنده سفید و صورتی هم.
میخک هم قشنگست هم مقاومتش بالاست،یک شاخه سفیدش را بر می دارم.پسرک رمزکارت را می پرسد و می کشد.خانه ابدی سید محمد تقوی نزدیک است.خیلی نزدیک.خدا خدا می کنم آن طرف ها شلوغ نباشد.خانه او دیوار به دیوار خانه ابدی شهید منصور خادم صادق است که غالبا شلوغست.به دلم مانده یک بار بروم به دور از هیاهو کمی با شهید تقوا حرف بزنم و گریه هایی که توی گریه دانی ام سیو کرده ام را زار بزنم،زار بی صدا البته.به طرز عجیبی بعد از مشاهد مشرفه گلزار شهدا و زیارت اهل قبور(مومنین البته) آرامم می کند.شاید بخاطر بیداری باشد.همان بیداری که آقاجانمان امیرالمومنین می گوید الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا(ملت خوابند بمیرند بیدار می شوند)....حرف زدن با آدمهایی که از دنیا رفتند خیلی لذتبخش است.خصوصا شهدا که ادراکات حساس تر و قوی تری دارند و در هر لحظه صدایمان را می شنوند،باحرف های بغض آلود یا خنده دارمان متأثر می شوند،جواب سوال هایمان را می دهند هر چند که ما نمی شنویم ونمی بینیم .یک جایی خواندم که صاحب قبر و زائر روی هم تاثیر می گذارند،شاید آرامشی که می گیرم متأثر از همین اثر گذاری متقابل باشد.
بین اسامی حجاری شده شهدا آب جمع شده و این یعنی یکی قبرها را شسته.بطری آب را پر می کنم.توی قاب با چشمهایی آرام وغیر قابل توصیف از معنا، دارد نگاه می کند.آب را خالی می کنم روی سنگ.ریختن آب روی قبر خوبست.البته بعضی ها گفته اند فقط موقع خاکسپاری و حکمتش برداشتن عذابست اما برخی دیگر گفته اند تا همیشه خوبست!نه اینکه متوفی خنکش بشود ...نه! سنگ خاکش پاک می شود و نوشته های رویش خوانا .فلسفه اش از بعد از چهلم اینست.بردنگل هم جایی توصیه نشده خصوصا میخک...
ابر آمده وسط آسمان ،شاخه های یاس افتاده توی قاب عکس،روی سمت چپ صورتش.سید محمد تقوا دارد با زبان حال حرف می زند.من مکالمه به زبان حال را بلد نیستم ،پرت و پلا می گویم .می نشینم روی صندلی یکدست سبز تا از نور شهدا اقتباس کنم.من مهره تسبیح شب نماهستم.شما هم هستید.باید در معرض نور باشیم که شب که شد توی تاریکی اطرافمان روشن باشد.
ملاصدرا می گفت ساکنین عالم ملکوت روی عالم خاک اثر دارند.من برهانهای عرشیه ملاصدرا را بارها با چشمهای خودم تجربه کردم.روبروی من یک آدم خیلی خیلی زنده نشسته.ما مرده های متحرکیم.دنیا محل زندگی مرده هاست.تن ما قفس است،عادت هایمان قفس است،محبت های مان قفس است،همینکه محتاج طبیعتیم برای زنده ماندن قفس است.ابتلائات ظریف الهی خیلی تلاش می کند یکی مثل من را از قفس آزاد کند اما قفس اصلی خود منم...اگر با این حال بمیرم با قفس رفتم توی باغ.
درباره قفسم با آدم توی قاب حرف می زنم....
من به برهان های عرشیه صدرا ایمان دارم.به اینکه شهدا زنده اند.به اقتباس نور.به اینکه قدرتی وجود دارد که می تواند قفس روح را بشکند.به تاثیر اهالی عالم ملکوت.