گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1402/11/24 12:52
شناسه : 406796
حمیده رضایی
هیاهوی عشق در رگان زمان می‏جوشد؛ آنچنان که شاهدان قدسی، ‏اتفاق را تنگ در بغل می‏فشرند. با اولین اذان صبح، مژده رسیدنش ‏دهان به دهان شهر می‏چرخد و هوا بوی نسیم می‏گیرد. آمده است تا ‏معنای آب را در عطش روزهای بهت‏آلود زمین، خوب حس کند. آمده ‏است تا بر شانه‏های استوارش، درد ناسپاسی شهر را بکشد و فرات، ‏مظلومیتش را موج بزند. آمده است تا چشم‏هایش بنوازد چراغ‏های ‏شعله‏ور عشق را.‏
عاشقانه در خویش به تکاپو ایستاده است. آمده است تا از صبر علی ‏علیه‏السلام ، جرعه‏نوش شود و از محب ت، زهرا علیهاالسلام سیراب.‏
آمده است تا حقیقت در هوای تازه نفسش، نفس تازه کند.‏
در رگ‏هایت، خون هزاره‏ها جاری است. با یاد تو، تاریخ به آسمان ‏فرادست خیره می‏شود و خیمه سوخته را فرایاد می‏آورد و فریاد می‏زند.‏
بر خشت‏های طغیان سر می‏کوبد و فانوس یادت را بر مناره‏های ‏تنهایی‏اش می‏آویزد.‏
به گودال قتلگاه می‏اندیشد و در طغیانی تازه، فرو می‏شکند. آمده‏ای تا ‏به یمن آمدنت، تمام این صحنه‏ها، لبخند گوارای پیامبر را با اشک ‏درهم بیاویزد. قنداقه‏ات در آسمان‏ها آغوش به آغوش می‏شود و خاک، ‏ضرب می‏گیرد تا نفست، خاک مرده را به بهار بنشاند.‏
چراغ خانه روشن است و بهار، در می‏زند. چراغ خانه روشن است و ‏علی علیه‏السلام ، از اشتیاق آمدنت، در پوست نمی‏گنجد.‏
چراغ خانه روشن است و فاطمه لحظه‏شماری می‏کند. چراغ خانه ‏روشن است و پیامبر برای مظلومیتت، شوق و اشک می‏ریزد.‏
هیچ‏کس را یارای رسیدن به آن فرازها نیست که تو بال می‏گشایی.‏
چراغ خانه روشن است و ملائک تو را دست به دست در آسمان‏ها ‏می‏گردانند.‏

پاسخی بگذارید