گزارشی از دیدار با خانواده شهید صداقت ؛
زهره مهرنوروزی-برای اولین بار بود که با خادمیاران رضوی به دیدار خانواده شهدا می رفتم. نمی دانستم اصلا می توانم از این دیدار گزارشی تهیه کنم یا نه.
وقتی به مادر و همسر شهید فکر می کردم غمگین می شدم که با این مادر و همسر داغدیده چگونه مواجه شوم. وقتی به نزدیک خانه شهید رسیدیم. بنرهای بزرگ از عکس شهید محسن صداقت دیده می شد جوانی رعنا که برای حفظ وطن و حفظ اسلام به سوریه رفته بود. تا اینکه در 13فروردین 1403رژیم غاصب اسراییل به کنسولگری ایران حمله کرده بود چند تن از نظامیان کشور ما از جمله شهید زاهدی و شهید محسن صداقت را به شهادت رسانده بود. پرچم متبرک امام رضا همراه بانوان خادمیار است. بانوانی از اساتید جامعه الزهرا بانوانی و از سپاه علی ابن ابیطالب نیزهمراه ما هستند. همسرشهید پیش پای ما برای انجام کاری با یکی از پسران شهید از ما عذر خواهی کرده و به جایی می روند. خانم رستمی مسئول کانون ایثار و شهادت دسته گلی را تهیه کرده است. تا لحظاتی دیگر مادر شهید به استقبالمان می آید به تک تک ما خوش آمد می گوید. همه به دورش حلقه می زنیم جوان از دست داده است تسلی می خواهد اما او را قوی تر از آنکه تصور می کردم دیدم. به محض نشستن یکی از زن همسایه پرچم حضرت زینب را می آورد که متبرک کنیم. خانم رستمی مسئول بانوان کانون ایثار و شهادت به مادر شهید گفت: خانواده شهدا در بین ما بسیار با عزت و کرامت هستند وامیدواریم شهدا در روز قیامت ما را هم شفاعت کنند.
او افزود: تاریخ اسلام روزهایی را به خاطر دارد که عزیزترین بندگان خدا را در اوج شقاوت به شهادت رساندند و خانواده اش را با اسارت بردند. اما به برکت جمهوری اسلامی تشییع شهید صداقت یکی از باشکوهترین تشییع های بیاد ماندنی قم بود که در روز قدس در بین هزاران شرکت کننده در نماز جمعه و راهپیمایی روز قدس پیکر پاکش به خاک سپرده شد.
به این فکر می کردم که ما زنان بلدیم چطور در دلمان گریه کنیم و بروز ندهیم. خیلی ها جلوی اشک خود را گرفته بودند و فاتحه می خواندند خانم رستمی خواست تا مادر شهید درباره پسرش بگوید. محسن یکی از سه فرزند پسر خانواده بود دو برادر دیگرش روحانی بودند.
صدیقه خانم که از سادات بود پسر خوبی تربیت کرده بود یکی از همسایه ها گفت: خدا می داند در این محله خانواده ای به خوبی خانواده شهید صداقت نیست. همه اهل محل به حال این خانواده غبطه می خوردند که چه پسرانی تربیت کرده است این خانواده 48سال در این محله سکونت دارند کسی از آنها بدی ندیده است.
مادر شهید بی آنکه بغض کند و یا اشک بریزد درباره سیره زندگی این شهید والا مقام گفت: محسن از پسرهای نمونه من بود که به پدر و مادر احترام زیادی قائل بود. بسیار مسئولیت پذیر بود به طوری که دو سالی که در چابهار خدمت می کرد همه وقتش را صرف کارش می کرد تا کاری روی زمین نماند همه از دست او راضی بودند.
مادر شهید گفت: این ماه آخر بچه های شهید تند و تند آسیب می دیدند الان پسر بزرگش به دستش آتل بسته است به محسن گفتم مادر به خاطربچه ها این یک ماه در قم پیش بچه هایت بمان با لحن عجیبی گفت، مامان بچه های من خدا دارند خدا مواظب آنها هست من باید به وظیفه ام عمل کنم.
مادر از مهر و محبت شهید می گفت که بسیار به پدر و مادر احترام قائل بود.
محسن به همراه همسرش یک سالی را در سوریه زندگی کرده بود و دوسال هم در چابهار خدمت کرده بود که یک سال خانواده در کنارش بود.
شهید لطفی نیاسر فرمانده محسن بود مادرش می گفت: محال بود محسن قم بیاید و سر خاک فرمانده اش نرود دوستانش می گفتند هر بارکه بر سر مزار فرمانده اش می رفت چیزهایی با او می گفت که من گمان می کنم به فرمانده اش می گفت چرا مرا با خودت نمی بری. حرف مادر که به اینجا رسید پسرکی با لباس مشکی آستین کوتاه از در وارد و نگاهی به جمعیت انداخت و مستقیم به آغوش مادر بزرگش پناه برد. او علی اکبر بود پسر کوچک شهید صداقت. چه باید بکشند مادرو همسر شهید تا این پسر به درک شهادت پدر برسد. چه بر آنها می گذرد وقتی علی اکبر دلتنگ پدرش می شود. وقتی می بیند پدرش دیگر از این سفر باز نمی گردد!! محمد امین و محمد طاها دو پسران دیگرشهید بودند که یکی از آنها کلاس هشتم و یکی کلاس چهارم و علی اکبر هم پیش دبستانی بود.
همسر شهید می گوید: دلم می سوزد که قدر او را ندانستم. او حتی با داشتن فرزند سه ماه و دوماه پیشامده بود که در ماموریت باشد فرزند اولم که به دنیا آمد وقتی برای دیدنش آمد که باید واکسن دوماهگی او را می زدیم.
شهید صداقت روز شهادت ساعت 14 با مادر و همسرش صحبت کرده بود و یقین داده بود که در آنجا مشکلی نیست و امن و امان است.
مادر افزود: پسرم محسن در راه خوبی شهید شد چرا که شهادت در راه خدا بهترین نوع رفتن از این دنیا است. همه ریز و ریز برای حال مادر و بچه ها اشک می ریختیم. یکی از خانم ها گفت برای شادی روح شهید روضه حضرت فاطمه را می خوانم.
همین روضه در و دیوار کافی بود تا صدای شیون حاضران بلند شود دیگر غم خود را پنهان نکنند. روضه که تمام شد پرچم متبرک امام رضا در بین جمع چرخید. همسر شهید به جمع ما پیوست.
فاطمه سادات سجادی همسر شهید که به جمع ما پیوست. عده ای به دورش حلقه زدیم. او به زودی قرار بود فرزندی به دنیا بیاورد. شهید صداقت دوست داشت بچه چهارم آنها دختر باشد منتظر بود فاطمه سادات به او خبر دهد که بچه چهارم آنها چیست، اما بی آنکه بداند هدیه چهارم خدا به آنها یک دختر است دنیا را ترک گفته بود.
همسر شهید افزود: شب 21رمضان بعد از پایان احیا محسن به من زنگ زد و گفت احیا را در مرقد حضرت رقیه انجام دادیم. او گفت: وقتی من بعد از نماز صبح خوابیدم در خواب دیدم دخترمان به دنیا آمده محسن هست و همه فامیل ها هستند بچه دست به دست می چرخد و محسن خیلی خوشحال است از خواب که بلند شدم تعجب کردم. سه ساعت قبل شهادت هم زنگ زد با من و مادرش حرف زد، ولی ما شب متوجه شدیم که محسن شهید شده است. غم در چهره فاطمه سادات دیده می شد که کاملا طبیعی بود همسر جوان و همراه زندگیش را از دست داده بود.
او می گفت: این بار هر حرفی که می زدم محسن می گفت باشد اگر باز گشتم بطوری که برایم سوال شده بود این قید «اگر» در حرف های محسن چه معنی می داد تا اینکه بعد شهادتش دانستم گویی به او الهام شده بود که باید برای سفری بزرگ خودش را آماده کند.
فاطمه سادات این زن صبور و غیور گفت: همسرم شهادت را دوست داشت و عاشق شهادت بود و همیشه هم به من می گفت دعا کن شهید شوم. با این همه خوشحالم که به آرزویش رسید و در راه اعتلای اسلام شهید شد.
از سوی سپاه لوح تقدیری تقدیم مادر شهید شد. برایم جالب بود که این دو شیر زن در تمام این دیدار بی هیچ عجز و ناله ای حرف می زدند آنقدر که به ما هم آرامش می دادند. هر طور نگاه می کردم در چهره این دو شیر زن تکرارماجرای تاریخ عاشورا را می دیدم ام وهب و همسر وهب که مانع رفتن وهب به میدان نشدند و چطور در غم شهادت وهب صبوری کردند. نه مادر شهید از ام وهب می ماند و نه همسر شهید از همسر وهب . .
آری این زنان در مکتب عاشورای حسین بزرگ شده بودند که اینگونه با آرامش و صبوری این روزهای سخت و جانکاه را برای خود هموار کرده بودند. امیدوارم شفاعت خاص این شهیدان قسمت ما هم بشود. در مکتب حسین بسربچه ها زود مرد می شوند. درمکتب حسین زنان زینب وار قهرمان صبر می شوند. مکتب حسین عاقبت بخیربودن اینگونه است یا شهید شوی یا در غم شهادت صبوری کنی!
شهید محسن صداقت 13 فرودین ماه 1403با حمله ناجوانمردانه و پهبادی اسراییل در کنار دیگر همرزمان خود به شهادت رسید. روحش شاد و راهش پر رهرو.