سیدکمال کیایی طالقانی
با آغاز رنسانس در اروپا (قرن۱۵) و به چالش کشیده شدن حاکمیت دینی کلیسا بتدریج مفاهیم و افکار اومانیستی،انسانگرایانه وسکولار جایگزین اندیشه های الهیاتی کلیسا شد
یکی ارعرصه هایی که به شدت از این تحولات متاثر شد عرصه حکمرانی بود
حاکمیت روح آسمانی خود را از دست داد و جنبه زمینی به خود گرفت
حکمرانی مدرن محصول روشنگری است روشنگری علیرغم نحله های فلسفی متضادی مثل هابز،ولتر،میل، کانت، هگل، مارکس و .....دارای کانونی مشترک است و دربستری مشترک از مفروضات و پیش فرضها رشد کرده است این نقطه کانونی مشترک اخلاق عقلانی وانتقادی سکولار است. این عقلانیت که قبلاً توسط وحی محدودشده بوداز قید آن رها می شود و بر پایه معیاری به عنوان آزادی قرار می گیرد ماهیت این عقلانیت دقیقا اراده به آزادی است این آزادی صرفا آزادی شخصی نیست بلکہ آزادی بر طبیعت و هر آنچه در آن است
آزادی از تعهدات زندگی تحت مطالبات اخلاقی است هابز استدلال کرده بود اخلاق باید به قوانین کشف شده کشف شده توسط عقل بشری استوارباشد نتیجه این اخلاق عقلانی و سکولار در زمینه حکمرانی این نکته است که تنها ملت صاحب اراده وسرنوشت خود است دولت را ایجاد می کند و دولت تجلی حاکمیت مردم است
دولت مدرن برآمده ازفلسفه روشنگری شامل سه بخش مجزا و اصلی است که ستون فقرات آنراتشکیل می دهد: ۱- حوزه قانون گذاری ۲- حوزه قضایی ۳- حوزه اجرایی
که شالوده حکومت های دموکراتیک بر آن استوار است. البته این نوع حکمرانی
نمی تواند پدیده هایی مانندرایش سوم ،اسرائیل وآپارتاید آفریقای جنوبی را تبیین کند و تنها استدلال آن این است که از بین روش های ممکن حکمرانی، این روش بهترین آن است
معیار اخلاقی دولت مدرن خود انسان است قواعد اخلاقی توسط عقل انسان کشف و با ملاحظاتی نظیر رفاه جامعه، اهمیت حفظ زندگی و مهار خشونت تنظیم می گردد
در حالی که درحاکمیت مدرن مردم محور هستند، در حکمرانی اسلامی حاکم و صاحب اصلی خداست واوست که فرمانروای مطلق جهان است در حاکمیت اسلامی شریعت چارچوب و ضوابط زمامداری را معین می کند واین ضوابط ابزاری هستند برای تحقق اخلاقیات، زیرا در پارادایم حکومت اسلامی امر اخلاقی حوزه اصلی و مرکزی آن است
وائل حلاق در کتاب دولت ممتنع استدلال می کند دولت مدرن اسلامی به دلیل تناقض های موجود بین مفهوم مدرن و اسلام قابل تحقق نیست به گفته حلاق این دو دولت دارای متافیزیکی متضاد و متفاوتند در دولت مدرن حقیقت، اراده آن برای" قدرت "است وسایر حقایق از جمله مفاهیم اخلاقی فرعی وحاشیه ای هستند
درصورتیکه در دولت اسلامی استقلال امر اخلاقی عالی ترین خواسته است لذامتافیزیک قدرت ومتا فیزیک
اخلاقی قابل جمع نیستند
درحکمرانی اسلامی حاکمیت باید با اراده خداهماهنگ و در ذیل آن باشد اخلاق باید مستقل و هدایت گر عمل انسان باشد و مبتنی باشد بر اصول فراگیروپایدار حقیقت و عدالت.
هیچ دیدگاهی از جمله علم و عقل نمی تواند اصول اخلاقی را
در حکمرانی اسلامی خدشه دار کند دردولت مدرن اتباعی پرورانده می شوند
که با اتباع حکومت اسلامی در زمینه های سیاسی، معرفتی، اجتماعی ،اخلاقی و روانشناختی به شدت متفاوت است. تبعه یا شهروند درحکمرانی اسلامی زندگی در دنیا را زندگی در ملکوت خدا فرض می گیرد دراین نوع زندگی تلاش برای خوب بودن و شکرگذاری اصالت دارد تبعه مسلمان درمقابل عظمت خلقت تسلیم است و این دنیا را سرای گذر و عبور و سنجش و آزمون می پندارد شهروند مسلمان متاعی جزنیکی و اعمال بد به سرای باقی باخود نمی برد
اما تبعه دولت مدرن متاثر از نظام آموزشی که درآن رشد یافته است یک شهروند کارآمد ومولدوتابع نظم وقانون است
شهروند مدرن یک شهروند بیرونی شده است که ارزش های وی نه دراموراخلاقی بلکه در ارزشها و مفاهیم مادی گرایانه خلاصه شده است. دولت مدرن تبعه اقتصادی می پروراند که هدف آن سود اقتصادی است این تبعه به سوی دنیایی مملو از رقابت های اقتصادی و قله آن یعنی کسب سود در حرکت است .
بنابر این وبرمبنای استدلال وائل حلاق باید از تجربه دولت مدرن اسلامی چشم پوشید و به جای آن بر شریعتی که در طول ۱۲ قرن قبل از دوره استعماری جریان داشت توجه کرد .
دولت مدرن به دلایل مجموعه ای از علل جغرافیایی،ساختاری، معرفتی نمی تواند در نفس خود اسلامی باشد .