حامد مرتضوی
دائی حسین هم از رجال با کمالات بود،دائی حسین از رفیق بازی (نه دوستی و رفاقت) متنفر بود، متاسفانه چند تن از بچه های خودش و فامیل و دوستانش بر اثر همین رفیق بازی نادرست منحرف شده و از اعتیاد و خلافکاری های دیگر سر در آورده بودند.
یک روز جمعی از هم محلی ها دور هم بودند و از هر دری سخن می گفتند از جمله به رفاقت اشاره داشتند، یکی گفت: دائی حسین از رفاقت بدش می آید دائی حسین جواب داد البته این طورها نیست من با رفیق دشمنی ندارم، درسته که رفیق دین و ایمون آدم رو می گیره ولی باید هر چند وقت یه بار سراغ رفیق رو هم گرفت، یکی گفت: مثلا چند وقت؟ دائی حسین گفت هر 39 روز یه بار!!!پرسید حالا چرا 39 روز؟! دائی گفت بار اینکه (برای اینکه) اگر مرده بود و به مراسم اول و هفته نرسیدی به مراسم چهلمش برسی!!!