سیدکمال کیایی طالقانی
در نیمه دوم سده نوزدهم بارواج گرایش مکانیکی، و اوج گیری دانش نیوتنی، تصور می شدقوانین مکانیکی بر بزرگترین ستارگان و کوچکترین ذرات حکم فرماست. مغز اندیشه را ترشح می کند آن چنان که کبد صفرا را
پیش از آن علم و نهادهای علمی تحت تاثیر و تسلط شیوه های تفکر ارسطویی یاافلاطونی بودند. بر این اساس عالم شکل هندسی خاصی داشت و مواد تشکیل دهنده آن دارای روح بودند. هستی غایت مند بود و طبیعت واجد ارزش.
ویلیام گیلبرت پایه گذارمغناطیس قطب نمارا، انگشت خدا می پنداشت و "وان هلمونت" شیمی دان آب راماده المواد، ودارای روح می دانست.
اما فرانسیس بیکن این سنت فکری را به چالش کشید و "رنه دکارت" با طرح مفهوم دوگانه انگاری، بذرها و دانه های فلسفه مکانیکی راکاشت و به نوعی پایه گذار آن شد. دکارت استدلال کردکه واقعیت، از دو جوهر یکی نفس(که عمل تفکر را، انجام می دهد) و دیگری شی مادی(که امتداد ،حرکت و جهت دارد و عاری از هرگونه خصوصیت روحی است) تشکیل شده است. بدین ترتیب طبیعت ازتقدس تهی گشت وبه منزله ابزارصرف، درخدمت تحقق امیال وآرزوی آدمی به کار رفت.
درفلسفه مکانیکی ،گیتی دستگاه عظیم مکانیکی تصورمی شد که براساس قوانین فیزیکی کارمی کند. از نظر فیلسوفان مکانیکی اگر چه خدا عالم را خلق کرده ولی بعد از خلقت صحنه را ترک و آنرا به دست قوانین فیزیکی سپرده است.
دکارت، مرسن ، گاسندی، هابز ورابرت بویل از فیلسوفان برجسته این جریان فکری محسوب می شوند. این سنت فکری همه پدیده های طبیعی را در دو اصل کاتولیکی ماده و حرکت خلاصه و دنبال می کند.
بدین ترتیب آدمی باذهن مکانیکی هم کشتی وهواپیما ساخت، وهم اندیشه.
محمدعابدالجابری درکتاب سنت و مدرنیته آورده است:
هم زمان که بورژووازی بر فئودالیسم پیروز شد، سلطه ایدئولوژی خود را نه تنها بر همه جامعه ، بلکه برهمه تاریخ گستراند. تجربه گرایی را علیه عقل گرایی به کار گرفت. عقل گرایی زمانی سلاح طبقات مخالف سرمایه داری بود و ماتریالیسم مکانیکی را علیه ایده آلیسم و غیب گرایی وهرآنچه فرا طبیعی است به کار گرفته بود.
در این دوره تاریخی، انگلس ماتریالیسم دیالکتیک را شکل بخشید. آنچه انگلس به این داده ها افزود انتقال حرکت اجتماعی موجود درمبارزه طبقاتی به حوزه طبیعت بود. او در کنار حرکت مکانیکی (انتقال در مکان)حرکت دیگری که درون خود ماده و برآمده از مبارزه اضداد است، مطرح کرد. این عنصر نوین که انگلس به داده های نامبرده وارد کرد ساختار تصوری را که بر آنها بنا شده است تغییر داد و تصور، مکانیکی- دیالکتیکی شد. این کار گام مهمی به سوی رهایی از تصور ایدئولوژیک بورژوازی بود که بر ماتریالیسم مکانیکی ساده مبتنی بود. البته این فهم نوین برآمده از مغز انگلس نبود و موضوع تنها در انتقال مکانیکی از حوزه اجتماعی به حوزه طبیعی خلاصه نمی شد، بلکه رشد و پیشرفت علوم طبیعی و اندیشه علمی الهام بخش چنین موضوعی بود، نوعی از پیشی گرفتن وجود داشت که از گرایش رو به رشد پژوهش علمی الهام می گرفت.
آغازسده بیستم بااصلاح وتجدیدنظر دربینش های مکانیکی وپیدایش فیزیک کوانتومی همراه بود. تصور کلاسیک نسبت به ماده و حتمیت را تغییر و ماده (در تراز ذره ای) دیگر شيء مجسم ملموس، به شمار نمی آمد، بلکه فعالیت و انرژی بود.
هنگاهی که جهان تغییر اساسی در دانش نیوتونی (دانشی که انگلس ماتریالیسم دیالکتیکی را بر آن بنا کرده بود) را تجربه می کرد، بورژوازی ازفرصت استفاده و برای مقاومت در برابر طبقه کارگر بار دیگر بنیادهای ایدئولوژیک خود را تغییر داد، ومتاثر ازرشد علمی مذکور، توجیهی برای کنار گذاشتن ماتریالیستی یافت که فلسفه خود را بر آن بنا کرده بود. وجود مستقل ماده را انکار کرد. و پیرو فلسفه ای شد که پیش از این با آن از در مخالفت برخاسته بود. فلسفه ایده آلیسم این بار پیرو ایده آلیسم بارکلی شد، که هستی هر وجودی را به ادراک مربوط می دانست؛هر موجودیادرک می کند یادرک می شود.
هدف ایدئولوژیک بارکلی مشخص بود: تشکیک دروجود ماده به مثابه شيء مستقل به معنای برچیدن بساط ماتریالیسم دیالکتیک و به دنبال آن ماتریالیسم تاریخی، یعنی ویران کردن پشتوانه ایدئولوژی طبقه کارگر. این امر تنها در حوزه نظری- فلسفی بود.
اما درواقع بورژوازی تراز همچنان مادی عمل می کرد و به هیچ ارزشی غیر از ارزش مادی معتقدنبود. همه چیز کالایی برای دادوستداست، حتی افکار وارزشهای معنوی و ایده آل های اخلاقی.
لنین برای دفاع ازطبقه کارگر وارد کارزار شد تا به جعلیات ایدئولوژیک بورژوازی پاسخ دهد: ماده مقوله ای است فلسفی. مارکسیست ها، تصور مادی را به عنوان وجود مستقل طبیعت و اشیا ازادراک آدمی می پنداشتند. به عبارت دیگر وجود مادی، سابقِ برآگاهی بشری است.
کوتاه سخن آنکه جریان های علمی وفلسفی درسیرتاریخی خودتاثیرات متقابلی برهم گذارده اند. ومنشا توسعه فناوری و ظهورمکاتب مختلف اجتماعی شده اند.



