گفتگو با پدر شهید مختارزاده از شهدای مدافع امنیت:
تاریخ : 1401/11/24 11:28
شناسه : 401399

شهید حسن مختارزاده از شهدای مدافع امنیت کشور که در 26 مرداد ماه سال 1380 در شهر ارومیه متولد شد و جمعه 18 آذر ماه 1401 در سن 21 سالگی و درحال انجام ماموریت و برقراری امنیت در تهران مجروح و پس از 21 روز به سر بردن در کما سرانجام به فیض شهادت نائل آمد.

به گزارش خبرنگار روزنامه شاخه سبز- دیماه است و سردترین زمستان ممکن را سپری می‌کنیم، با وجود اینکه ساعت 15:00 را نشان می‎دهد اما هوا سوز و سرمای عجیبی دارد. عصر روز پنجشنبه است و برای زیارت و عرض ارادت به دردانه موسی بن جعفر(ع) حضرت فاطمه معصومه(س) و ادا کردن حق همسایگی این بانو، راهی حرمشان می‌شوم و طبق عادت همیشگی برای نثار فاتحه به روح پاک شهید مدافع حرم و محافظ سردار دل‌ها شهید شهروز مظفری نیا، سری به مزار او می‌زنم که در اتاقکی کوچک در صحن امام رضا(ع) حرم مدفون است. شهیدی که این روزها در کنار پیکر خود، یک میهمان دیگر از جنس خودش دارد، میهمانی که رهرو راه او و دوستان شهیدش شده و اجر پیمودن این راه را با شهادت و عاقبت بخیری دریافت کرده است.

حالا دیگر اینجا مزار شهید حسن مختار زاده هم شده جوان طلبه بسیجی دهه هشتادی که در روزهای اغتشاشات اخیر در خون غلتید و سینه سپر کرد تا مبادا امنیت کشور از بین برود.
پس از دفن او در این مکان، برای اولین بار است که به این اتاقک می‌روم و یکی دیگر از اهداف حضور اینبارم در این مکان، عرض ارادت به همین میهمان جدید است.

به صورت اتفاقی در همان ساعت و ثانیه حضورم، مردی عمامه به سر را می‌بینم که تصویر او را این‌روزها بارها و بارها در رسانه‌های مختلف مشاهده کرده بودم و برایم چهره آشنایی داشت. با خود گفتم او باید پدر شهید مختار زاده باشد. عکس‌های او را سرچ کردم و نگاهی به صفحه گوشی و نگاهی هم به او انداختم. آری او پدر میهمان جدید این اتاق بود. کمی دورتر از مزار فرزندش نشسته بود و اصراری به کنار زدن جمعیت و جلو آمدن هم نداشت، انگار باور کرده بود حالا دیگر پسرش، فرزند یک ایران است نه فرزند یک خانواده. او با ادعیه و قرآن، خود را مشغول ساخته بود و از چهره‌اش بیقراری این روزهایش را می‌توانستم به راحتی احساس کنم، اما در پسِ این بیقراری، آرامش عجیبی در صورتش حکمفرما بود، انگار کسی دستی به دلش کشیده و او را برای تحمل فقدان فرزندش آرام کرده بود.
به راستی این آرامش از کجا آمده و چه کسی او را این چنین آرام کرده بود. شاید او بیش از ما آیه « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِی سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ » را درک کرده بود و فرزندش را حی و حاضر می‌دید.

با اینکه نمی‌توانستم هرگز خودم را به جای او تصور کنم و عمق غم دل او را در نبود فرزندش درک کنم، اما می‌توانستم بفهمم داغ عزیز از دست رفته چه داغ سنگینی است و چقدر صبوری می‌طلبد.
در همین افکار خود غرق بودم که کلام زیبا اما جانسوز امیرالمومنین بعد از شهادت حضرت زهرا(س) برایم یادآوری شد آنجا که فرمود: « بعد از تو دنيا قشنگ نيست، گريه می‌کنم و از اين می‌ترسم که بی تو زياد زنده بمانم». و چقدر مولا دشواری مصیبت عزیز از دست رفته را با این بیان خود زیبا توصیف کرده است.
مات و مبهوت در حین قرائت فاتحه، به این پدر می‌نگریستم و او را در دلم برای تربیت چنین فرزند فداکاری تحسین می‌کردم.
علاقه شدیدم به گفتگو با خانواده شهدا مرا به سمت گپ و گفتی هُل می‌داد که برنامه ریزی شده نبود. با خود می‌گفتم این سوژه با همه مواردی که تاکنون به سراغشان رفته‌ام فرق می‌کند. اینبار انگار احساس می‌کردم این خود شهید است که به سراغم آمده و مرا فراخوانده و مقارن شدن اولین حضورم بر سر مزارش با حضور پدرش بر سر مزار اتفاقی نیست، آن را یک نشانه می‌دیدم و می‌گفتم که باید قدردان این فرصت باشم و از آن بهره بگیرم. دودلی عجیبی به سراغم آمده بود و دلم نمیامد آرامش این پدر را با یادآوری خاطرات فرزندش برهم بزنم و همین مسئله مرا برای این گفتگو مردد می‌کرد. در دلم از خود شهید یاری طلبیدم و خطاب به شهید گفتم: « ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده».
عبور همین جمله از قلبم کافی بود که مسیر روشن شود و راه نمایان. این را از طاقتی که با گذشت هر ثانیه کمتر و کمتر می‌شد، متوجه می‌شدم. بالاخره صبرم به نقطه صفر رسید. آخر خبرنگار که باشی نمی‌توانی به راحتی از کنار سوژه‌ها عبور کنی و وقتی بخش مهمی از سوابق کاری‌ات کارهای شهدایی هم باشد، عبور از چنین مورد نابی دشوارتر هم می‌شود.
دیگر طاقت نیاوردم و با او سلام و علیک کردم و خطاب به ایشان گفتم: پدر شهید مختار زاده هستید؟ مکثی کرد و سرش را پایین انداخت و حرفم را تایید کرد. نخواستم در حین خواندن ادعیه بیش از این برای او مزاحمت ایجاد کنم. از او طلب کردم که بر سرمزار فرزندش که حتما نظاره‌گر حضور پدرش می‌باشد در حق ما هم دعا کند.

 بعد از عرض ارادت من به این پدر، جمع حاضر متوجه نسبت او با شهید تازه مدفون حرم شدند و هرکدام برای عرض ارادت به سمت او آمدند تا مراتب قدردانی خود از خون پاک این شهید را  به پدرش اعلام کنند و موجب تسکین هرچه بیشتر دلش شوند. وِلوله عجیبی در میان جمع ایجاد شده بود. انگار همه جمع از حضور این پدر خوشحال بودند و در پوست خود نمی‌گنجیدند. آن‌ها خوب می‌دانستند اگرچه مقارن شدن حضورشان با حضور این پدر اتفاقی است، اما توفیقی است که نصیبشان شده و فرصتی است تا بواسطه آن، نگاه شهید را به خود جلب و شفاعت او را خواستار شوند.

بانویی گلاب پاشی را که در گوشه اتاقک قرار داده شده بود، برداشت و شروع به پاشیدن آن به مزار شهید و به حاضرین کرد. در این حین جایی برای نشستن من بالای سر مزار شهید فراهم شد. نشستم و در حین خواندن زیارت عاشورا نظاره گر برخورد مردم با پدر این شهید بودم. اتاقک به حدی کوچک بود که خواه یا ناخواه صحبت‌هایی که میان آنان رد و بدل می‌شدند، شنیده می‌شد. دخترک جوانی به سمت این پدر رفت و خطاب به او گفت: « پدرجان در حق ما هم دعا کنید که بتوانیم تا آخرش همچون فرزند شما در راه ولایت باقی بمانیم». او همانطور که سرش را پایین انداخته بود در پاسخ گفت: « ان‌شاالله که عاقبت بخیر شوید، فقط تلاش کنید که راه را گم نکنید». سر مزار فرزند شهیدش، چه دعای قشنگی در حق این دخترک جوان کرد، دعایی که بدون شک مستجاب بود.
حرف بانوی قبلی هنوز کامل تمام نشده بود که بانوی دیگری جلو آمد و درحالیکه گوشه چشم‌هایش خیس بود، شهادت حسن آقا را به این پدر تبریک و تسلیت گفت. چقدر امروز فضای این اتاقک دلنشین بود.
در حالیکه نگاهم را به سمت گفتگوی این پدر و حاضرین در اتاق دوخته بودم، به سلام زیارت عاشورا رسیدم و آن را از حفظ و بدون اراده زیرلب زمزمه می‌کردم و "علی اصحاب الحسین" را که گفتم تازه به خود آمدم و لحظه‌ای واقعه عاشورا و جسارت‌هایی که به اسرای کربلا شده بود، برایم تداعی شد. هم غمی در دلم راه پیدا کرد و از آن واقعه برای هزارمین بار در عمرم متاسف شدم و هم غروری سرتاپای وجودم را فراگرفت؛ غرور از اینکه مردم کشور و هم‌میهنانم علی‌رغم تلاش شبانه روزی دشمن برای از راه به در کردن مردم و بویژه جوانان، هنوز آگاهند و بصیرت دارند و همچنان قدردان خانواده‌های شهدا هستند و آن‌ها را احترام می‌کنند، اینجا خبری از جسارت نبود هرچه که بود لطف بود و محبت و احترام. اگرچه این لطف و محبت‌ها ذره‌ای از فداکاری فرزند این خانواده را برای برقراری امنیت در کشور جبران نمی‌کرد و این دِین هرگز با چنین محبت‌هایی ادا نمی‌شد، اما برایم قدرشناسی مردم باارزش بود.

اتاق که خلوت‌تر شد، بالاخره به دعوت امروز شهید لبیک گفتم و به سوی پدر شهید رفتم و خودم و رسانه‌ام را کامل معرفی کردم. او با روی گشاده درخواستم برای گفتگو را پذیرفت از او می‌خواهم که از خصوصیات اخلاقی حسن آقا برایمان روایت کند و در پاسخ می‌گوید: «حسن آقا چه به لحاظ اخلاقی و چه به لحاظ فعالیت و تلاشی که داشت، بچه پر برکتی بود و پرتلاش‌ترین فرزند خانواده محسوب می‌شد. ایشان از بچگی در خانواده‌ای مذهبی، متدین، اهل علم و ایثارگر بزرگ شد. پدر بزرگ و عموی او از زمره شهدا و دو تن از عموهای او نیز جانباز هستند، به همین دلیل او با روحیه ایثار و شهادت آشنا بود و با همین روحیه قد کشید و به رشد و نمو رسید».
از حرف‌های پدر متوجه شدم که شهادت ارث دو جانبه و دیرینه این خانواده است؛ از سوی مادری پدربزرگش شهید محمد دادخواه از فرماندهان نیروهای قدس، این راه را پیموده بود و از سوی پدری هم عمویش شهید احمد مختار زاده که در عملیات والفجر ۸ مفقود الاثر می‌شود و بعد از ۱۲ سال پیکر او شناسایی می‌شود پیش از او این راه را طی کرده بود و حالا این روزها حسن آقا هم به جمع سبک بالان خانواده اضافه شده بود.

رو به پدر می‌کنم و می‌‌پرسم ویژگی بارز فرزندتان چه بود؟ می‌گوید: « از دوران کودکی وارد بسیج دانش آموزی شد و به فعالیت جهادی روی آورد و در یادمان شهدای قم هم فعال بود. او در انجام کارهای جهادی مثل کمک به مستضعفین و تامین معیشت محرومین فعالیت داشت و در زمان کرونا هم در مدت مدیدی ما ایشان و برادرش را در خانه نمی‌دیدیم، چون جزو نیروهای فعال بودند که هم در کمک‌رسانی و امداد رسانی فعالیت داشتند و هم در زمینه سم پاشی فعالیت می‌کردند. حتی در این مسیر خودشان به ویروس کرونا آلوده شدند، اما خداراشکر بهبود یافتند.
در زمینه دستگیری از مستضعفین و محرومین بخصوص طلابی که مشکلاتی داشتند نیز فعالیت می‌کرد و سعی در رفع مشکلات آنان داشت».
در حین شنیدن سخنان پدر شهید با خود می‌گویم سهم شهید از این روحیه خیرخواهانه و دغدغه‌مندی نسبت به مردم نباید چیزی به جز شهادت می‌بود و پدر کلام خود را ادامه می‌دهد: « ایشان در همه اموری که وارد می‌شد موفق بود. به گونه‌ای که دو تا درس را همزمان باهم می‌خواند. از دوران راهنمایی وارد حوزه علمیه شد و همزمان در رشته تجربی نیز تحصیل می‌کرد که یکی را به صورت حضوری و دیگری را به صورت غیر حضوری دنبال می‌کرد و به بهترین وجه ممکن مدرک دیپلم خود را دریافت کرد که اینها تیزهوشی و مدیریت ایشان را می‌رساند که همزمان به هر دو درس خود می‌رسید و حتی در کنارش در زمینه ورزش هم موفق بود و به ورزش تخصصی می‌پرداخت و ۶ تا ۷ مدال رنگارنگ و حکم قهرمانی کسب کرده بود و همین موجب شده بود بدنی قوی و ورزیده داشته باشد. او حتی دوره‌های تخصصی دیگری همچون دوره پاراگلایدر، راپل و غریق نجات را گذرانده بود و در چند استخر قم فعالیت داشت. ضمن اینکه غواصی هم می‌کرد و آموزش می‌داد. او در مدت کم عمرش و با وجود سن پایین خود فعالیت‌هایی در حد یک انسان بالغ داشت؛ ایشان هم در زمینه خودسازی و هم تقویت بنیه جسمی خود کار کرده بود و همین ویژگی‌ها و موفقیت‌ها او را از دوستان و هم سن و سالانش متمایز کرده بود، بطوریکه برخی از اطرافیانش از او و کارهایش الگو می‌گرفتند».

حالا دیگر منتظر شنیدن نحوه برخورد او با والدینش بودم. سوالی که اگرچه جوابش را می‌دانستم، اما شنیدنش از زبان این پدر مهر تاییدی بود بر تصوراتی که در ذهنم داشتم. او در پاسخ به این سوال می‌گوید: « حسن آقا در تکریم پدر و مادر سرآمد بود و بویژه به مادر خود احترام خاصی می‌گذاشت، حتی او محبت بسیاری نسبت به اهل خانه و برادر و خواهرانش داشت و در جامعه هم احترام کوچک و بزرگتر‌ها را همیشه حفظ می‌کرد. او به حدی احترام من و همسرم را داشت که هرگز یاد ندارم از من جلوتر راه رفته باشد و حتی رعایت این مسئله را همیشه به کوچکترها گوشزد می‌کرد».

پدر شهید مختار زاده به صحبت‌های خود ادامه می‌دهد و همچنان از خوبی‌های او روایت می‌کند. گویی خصوصیات شاخص و ناب شهید تمامی ندارد. «حسن آقا یک فرد مخلصی بود که خیلی از اعمال خود را از ما پنهان می‌کرد. مستحبات و اعمال واجب خود را در خفا انجام می‌داد و انسان با اخلاصی بود و همین اخلاص انسان را به اوج می‌رساند و خدا هم چنین بنده‌هایی را دوست دارد و گلچین می‌کند و در نتیجه در رضوان الهی خودش جای می‌دهد».

خطاب به حجت الاسلام علی مختار زاده می‌گویم:« فرزند شهید شما علاوه بر توفیق شهادت توفیق همسایه شدن با بانوی کرامت و دفن در حرم را داشت»که پدر شهید به علامت تایید حرفم، سرش را تکان می‌دهد و به قصه دفن او در این مکان اشاره می‌کند و می‌گوید: « حسن آقا جزو نیروهای امنیتی حرم حضرت معصومه(س) بود و بعد از اینکه از کار خود تعطیل می‌شد خانه نمی‌آمد و به حرم می‌رفت و تا نیمه‌های شب و گاهی تا صبح محافظ حرم بود و علاقه شدیدی به حضرت فاطمه معصومه(س) داشت. ما هم تمایل داشتیم که در حرم دفن شود و در آخرین لحظات مراسم وداع ایشان در حرم بانو، من این خواسته را با آیت الله سعیدی تولیت حرم مطرح کردم و ایشان هم پذیرفتند و در همان جمع اعلام شد که مراسم تدفین شهید، فردا در همین حرم انجام می‌شود. من به دلیل این اتفاق همانجا سجده شکر به جا آوردم و این اتفاق را از محبت حضرت معصومه(س) در حق فرزندم می‌دانم؛ چرا که مهر تایید اصلی را بدون شک ایشان زدند و حسن آقا را در جوار خودشان پذیرفتند».

صحبت به ماموریت آخر شهید و نحوه شهادتش رسید و پدر با همان آرامشی که آن را این روزها بارها و بارها با خود تمرین کرده بود تا فضای خانه را در فقدان عزیز خانواده آرام نگه دارد، قصه را اینگونه روایت می‌کند: « او جزو گردان امام علی(ع) بود و دوره‌های ویژه‌ای را در این گردان پشت سر گذاشته‌ بود و به همین دلیل به ماموریت‌های مختلفی می‌رفت. و در واقع هر زمانیکه نیاز به حضور آنان می‌شد به ماموریت اعزام می‌شدند. در آن برهه به دلیل فراخوانی که در اغتشاشات از سوی معاندین برای دعوت به ناامن کردن پایتخت منتشر شده بود، او و دیگر دوستانش ماموریت یافتند که به کمک دیگر دوستان خود در تهران بروند که در برگشت از ماموریت این اتفاق رخ می‌دهد. برادر حسن آقا مجروح می‌شود و حسن آقا به دلیل شدت جراحات وارده به سرشان به کما می‌رود و پس از سپری کردن ۲۱ روز یعنی به تعداد سال‌های عمرشان در کما، سرانجام در روز بیست و دوم به شهادت می‌رسد».

شهید مختار زاده رویای شهادت را به آغوش کشید و با کوله باری از خوبی‌ها رفت، تا تولد ۲۲ سالکی خود را اینبار در آسمان‌ها و در کنار دوستان و اقوام شهیدش جشن بگیرد و خط ممتدی شد برای راهی که نزدیکانش پیموده بودند تا خون آنان از اذهان مردم پاک نشود و چراغ‌‌هایی که بواسطه آنان روشن گشته بود با تلاش معاندین خاموش نشود. او رفت تا صراط مستقیم گم نشود و امنیت بیشه شیران به فنا نرود.

در پایان می‌پرسم: «راستی فکر می‌کنید شهادت اجر کدامیک از خصوصیات اخلاقی فرزندتان بود؟» می‌گوید: « اجر تکریم پدر و مادر و معامله‌هایی که با خدا و بی‌خبر از اغیار می‌کرد». آری این است خصوصیات اولیای الهی و اجر خالص کردن کارها برای خدا.


گزارشی از زهره نعلبندی

پاسخی بگذارید