گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1404/08/17 10:07
شناسه : 412044
‏ ‏
فاطمه یاری نورعلی
پس از سالیانی دراز به بلندای چهارده قرن، جهان دوباره با مسئله‌ای ‏بزرگ روبه‌رو شده: فراوانی آدم و کمّی انسان.‏
آدم، انسان که باشد، نمی‌ایستد به تماشا. می‌فهمد بهر کاری به جهان ‏آمده است؛ در می‌یابد و لااقل انسان اگر نباشد، تلاشی برای شدن ‏می‌کند.‏
اما چهارده قرن پیش، همه ایستادند، تماشا کردند و نهایت عکس‌العمل ‏شان می‌شد جملاتی زیر لب و پریدن رنگی از صورت. هیچ‌کس با ‏خودش نگفت پیامبری آمده، گفته اجر رسالتم نگهداری کتاب و دوست ‏داشتن کسانی‌ست که دوستشان می‌دارم و حالا هم رفته... خون انسانیت ‏و شرف، زیر پوست هیچ آدمی نَدوید؛ هیچ جز عده‌ای اندک. جز ‏عده‌ای که آن‌قدر کم بودند که یا کاری از دستشان بر نمی‌آمد، یا اگر ‏می‌آمد محکوم بودند به سکوت و صبر!‏
و بهای نجوشیدن خون در رگانِ آدمیان، شد ایستادن دردانه و علت ‏خلقت به تنهایی و دفاع از تنها کسی که برای او و برای انسان‌ها مانده ‏بود؛ برای پناه عالم بودن. فاطمه، پای چیزی ایستاد که آدمیان از آن ‏بویی نبرده بودند، اما انسان‌ها، خوب می‌شناختندش: حق!‏
بعد هم صحنه‌ی تلخ تاریخ رقم خورد، به سادگی خوردن آب از یک ‏لیوان؛ به سادگی ایستادن و تماشا کردن و هیچ نگفتن...‏
و اما حالا، صدای فریاد و درد رسیده به اقصی نقاط جهان. باز هم ‏آدم‌ها، فقط نظاره‌گرند. گاهی هم می‌شود که انسانی به اعتراض لب ‏بگشاید و پرچمی بلند کند و فریاد بزند، تنها برای آن‌که نمی‌خواهد ‏صحنه‌های تلخ را دوباره شاهد باشد. انسان‌های حالا که کم هستند، ‏این‌گونه‌اند که برایشان مهم نیست اگر نیاکانشان ایستادند و چیزی ‏نگفتند. برایشان مهم است خودشان بایستند، حتی اگر بهایش از دست ‏دادن پاها برای ایستادن‌های بعدی باشد!‏
و اما بعد؛ عزیز من. لذتی در انسان بودن هست که در سکوت کردن و ‏هم‌نشینی با ترس نیست. چنان آرامشی در پیش‌گیری از تکرار ‏صحنه‌های تلخ جهان هست، که در هیچ به پستو خزیدنی نیست؛ حتی ‏اگر بهایش آن باشد که هیچ‌گاه دیگر نفس نداشته باشی، مثل فاطمه! ‏مثل زهرا، مثل دردانه‌ی خلقتی که فریاد زد و در آخرین فریاد، فقط ‏می‌خواست ما انسان باشیم... تنها درخواستش در واپسین نفس‌ها؛ در ‏تنها نفسی که رفت برای انسان و انسانیت.‏
من و ما اما اهمیت نمی‌دهیم که نیاکانانمان سکوت کرده‌اند یا نه که اگر ‏کرده باشند بدا به حالشان و اگر نکرده باشند خوش به سعادت آن‌ها که ‏بهای تماشا نکردن را دادند؛ من و ما در این ورطه‌ی پر هیاهوی ‏تاریخ، قدم در نمی‌کشیم ابدا. من و ما تماشاگر نیستیم؛ انسان هم اگر ‏نباشیم تلاشی برای شدن و بودن می‌کنیم. من و ما می‌ایستیم، مثل ‏فاطمه که ایستاد، پای تنها جریان حقی که در زمانه‌اش جاری بود؛
پای جریانِ علی! پایِ طرف درست روزگارش، برای همه‌ی تاریخ...‏

پاسخی بگذارید