گروه: سایر / گزارش
تاریخ : 1404/01/31 11:29
شناسه : 410964
سیدکمال کیایی طالقانی

محمد عابد جابری( ۲۷ دسامبر۱۹۳۶در  مراکش - ۳ مه ‏‏۲۰۱۰)متفکربزرگ مراکشی درکناراندیشمندانی ازجهان عرب؛ مثل طه ‏حسین، حسن حنفی، محمدآرکون و...قراردارد که، درپی بازسازی سنت ‏ومعاصرساختن آن است. به قول سیدمحمدآل مهدی(مترجم کتاب سنت ‏ومدرنیته جابری) جابری نمی خواهدسنت راسرکوب کند، یاازآن ابزاری ‏برای سرکوب بسازد. همچنانکه نمی خواهدگذشته راجایگزین اکنون ‏یااکنون راجایگزین گذشته کندبلکه می خواهدآگاهی خویش نسبت به ‏گذشته واکنون را، بازسازی کند. ‏
جابری معتقد است برای احیای سنت باید پیگیر عقلانیت در آن باشیم و ‏ریشه های استبداد رادرآن آشکارکنیم . زیراپیشرفت و بالندگی در غرب ‏مرهون عقلانیت و دموکراسی  است. عقلانیت در غرب  تمام حوزه ‏های زندگی اجتماعی و فردی را در نوردیده و بر کلیه شئون آن سایه ا ‏فکنده است ‏
او معنایی که امروز ازواژه سنت فهم می شود را، با گذشته متفاوت ‏دانسته و معتقد است در فهم امروز ما سنت یعنی میراث فکری و ‏فرهنگی.‏
‏ جابری سنت را گنجینه ای از اندیشه ها و دیدگاهها و تصورات می ‏داند که باید به اندازه نیازمان از آن برداشت کنیم. بنابراین باید انتخاب ‏کنیم و معیارهای این انتخاب، دغدغه های اکنون و آینده است.‏
‏ ازدیدجابری،سنت تمدنی است که مدتها پیشرفت و نوآوری در آن ‏متوقف شده و از واقعیتهای عصری که درآن  بسر  می بریم دور مانده ‏است. عناصر پیشرفت وضد آن، هر دو در ساخت های سنت وجود ‏دارد. شوربختانه درسنت ما، افکار و تصورراتی که استبداد، ستم و ‏تسلیم رامی ستاید، وجوددارد. ‏
جابری به یکی ازجنبه های  سنت یعنی اصالت پرداخته، و آورده است ‏اصالت (همانند معاصربودن) نه برذات و نه بر واقعیت دلالت دارد بلکه ‏صفت یا اسم برای هر کاریدی یا فکری است که، به ‏
شکلی جنبه ابداع در آن ابراز می شود. بنابراین تولید اصیل ممکن ‏است قدیم یا معاصر باشد. جنبه های اصیل در هرفرهنگ، آنهایی ‏هستند که علاوه بر برجستگی نوآوری درآن، برخی داده های گذشته ‏در آن نمایان باشد.‏
فرهنگ اصیل همان است که در سخن از گذشته؛ اکنون در آن جایگاه ‏داشته باشد، بدون اینکه به آفاق آینده پرده بیافکند، در بنیاد اکنون به ‏سوی آینده و نه گذشته کمک رساند.‏
جابری از سویی اندیشه های جهانی معاصر را نسبت به مامعاصر نمی ‏داند؛ زیرا معاصر بودن را، نه در زمان بلکه در ایجاد همدلی و ارائه ‏دیدگاهی نو برای حل مشکلات اقلیم قلمدادمی کند.اما درعین حال، ‏روش های سلفی گرایانه را نیز "خطابه ای" دانسته و می آورد: سلفی ‏ها به اندازه ای که از اکنون می نالند، گذشته را می ستانید. ‏
جابری دلمشغولی نسبت به سنت را کاملاً مشروع دانسته و معتقد است ‏بخشی از دلمشغولی انسان به سنت ناشی از توجه او به ذات خویش ‏است. ‏
او معتقد است برای مطالعه سنت باید از شیوه های علمی کمک بگیریم ‏و نباید اجازه دهیم عواطف و امیال ما بر واقعیت ها تاثیر بگذارند وآن ‏رامخدوش  کنند. او تعامل باسنت را در سایه عینی گرایی و معقولیت ‏مجاز می داند. ‏
جابری با برجسته کردن دو گانه ذات و عین می آورد، سنت به ذات ‏بیشتر از عین نزدیک است و همواره این خطر وجود دارد که به وسیله ‏آن احاطه شویم، زیرا، وبستگی به سنت حافظه فرهنگی، حافظه ‏ناخوداگاه و خوداگاه مارا، نمایندگی می کند. ‏
جابری عینی گرایی درمطالعات سنت را، معاصرساختن آن می داند.‏
به باوراومابایدخوانشی معاصرازسنت، به دست دهیم، وبانقدسنت؛ یعنی ‏شناخت سلطه ای که گفتمان غالب برمخاطب اعمال می کندوتفکیک آن ‏از پژوهش هایمان، آن را معاصرسازیم. ‏
جابری در بخشی از کتاب خود به فلسفه و تاریخ پر داخته است. این ‏کار برای  تکمیل پروژه ای که او در سر می پروراند ضروری است.‏
اواز قول برخی صاحب نظران وباتاکیدبرضرورت به کارگیری تاریخ ‏وفلسفه،  نقل می کند: اگر فلسفه نبود تاریخ تنها کاوش رویدادها ‏ونشخوارگذشته می شد، و اگر تاریخ نبودفلسفه تنها اپیستیمولوژی، ‏یعنی کاخی بود، بربنیاد باد. به بیانی دیگرتاریخ نقدسلاح است وفلسفه ‏سلاح نقد.‏
جابری از قول هگل تاریخ را، کلی متحرک می داند که دارای حرکتی ‏تصاعدی و روبه رشد است، ونیروی محرک آن،  اندیشه.‏
فرایند تاریخی از اعمال انسان سرچشمه  می گیرد و اراده انسان چیزی ‏جزاندیشه نیست که به شکلی در اعمال او پدیدار می شود. رویدادهای ‏تاریخی تصادفی  نیستند زیرا ریشه در اندیشه آدمی دارند و به قول ‏هگل آنچه واقعی است عقلانی وآنچه عقلانی واقعی. ‏
اوبااشاره به جایگاه مارکس درتاریخ اندیشه می آورد:مارکس فلسفه ‏متافیزیکی رابه فلسفه عملی تبدیل کردوبه آن عینیت بخشید.‏
جابری گرایش مکانیکی به عالم را،(که محصول اوج گیری علم نیوتنی ‏بودوهرچیزمادی ومعنوی راازراه ماده وحرکت تفسیرمی کرد-‏مغزاندیشه راترشح می کندهمچنانکه کبدصفرارا-)عامل تفوق تجربه ‏گرایی برعقل گرایی ودرنهایت پیروزی بورژووازی برفئودالیسم درقرن ‏بیستم می داند.‏

جابری بخشی از کتاب خود رابه غزالی اختصاص داده است. از نظر  ‏او اندیشه اسلامی به دوبخش قبل، وبعداز غزالی  تقسیم می شود. ‏غزالی بودکه  علم به فقه را، مشروط به شناخت منطق ارسطوکرد. ‏وعنوان نمود: هرکس به منطق احاطه ندارد به علوم دیگر او، ‏اعتمادی نیست. از نظرغزالی علم یا تصور است که راه معرفت آن حد ‏می باشد، یاتصدیق، که راه شناخت آن برهان.‏
‏ غزالی، ازمنطق به عنوان ابزاری برای دفاع از آرایی، و ابطال آرایی ‏دیگر، استفاده می کند.‏
‏ از نظر جابری اگر غزالی نبود، در فرهنگ اسلامی تصوف جایگاه ‏مهمی پیدا نمی کرد. ‏
غزالی تصوف را به دو بخش تقسیم کرد ‏
ا-علم معامله ۲-علم مکاشفه ‏
‏ علم معامله که کتاب احیاء علوم الدین ویژه آن است، علمی است هم ‏تراز فقه. فقه کیفیت ادای فریضه های عملی  چون طهارت، نماز، ‏روزه، زکات وحج است، اما علم معامله علمی است که کیفیت ادای ‏روحی و معنوی همان فریضه هاست. به بیان دیگر فقه معامله جسمانی ‏‏(ادای عملی) و فقه معامله قلبی وروحی ‏
‏ علم مکاشفه که پیامبران در سلوکشان با خلق به کار گرفته اند و ‏سخنان خود را با رمز و تمثیل بیان کرده اند. ‏
‏ بنابراین غزالی فقه دیگری ساخت که باطن شریعت نام گرفت ‏
تصوف نزدغزالی معامله ای جهت مکاشفه است. ‏
جابری در ادامه پروژه فکری خود، به سراغ فیلسوفان بزرگ غرب ‏جهان اسلام  رفته وآراء آنها را درکانون توجه خودقرارداده است.‏
‏ ابن حزم ( ۹۹۴_۱۰۶۴م)، ابن رشد(۱۱۲۶- ۱۱۹۸ م) وابن ‏خلدون(۱۳۳۲-۱۴۰۶م) ‏
ازجمله متفکرانی هستند که جابری در خصوص آنان بحثی در خور، ‏ارائه داده است. از نظراو، ابن حزم دوگانه ظاهر و باطن را،  که ‏ریشه در اندیشه عرفانی شیعه دارد به چالش کشید، وآن را، ردنموده ‏است.‏
‏  جابری با اشاره به نقد ابن رشد به شیخ الرئیس، می گوید: ابن سینا ‏در ارائه  آراء فلاسفه به روش برهانی التزام نداشته و شیوه متکلمین ‏را، (استدلال غائب براساس شاهد)به کار گرفته است. ‏
‏ جابری می گوید: ازنظرابن رشد آشنایی غزالی با فلسفه، صرفا ‏ازطریق گفته های  ابن سینا است. ‏
جابری با تاکید بر اهمیت برهان در نظام فکری-فلسفی ابن رشد، از ‏قول او آورده است:ما قاطعانه می گوییم هر آنچه با برهان ثابت شود و ‏ظاهر شرع مخالت آن باشد، آن ظاهر بر اساس قانون تاویل عربی، باید ‏تاویل شود. ‏
معقولیت در فلسفه ازدیدابن رشد، بر نظام و ترتیب مشاهده شده در ‏جهان هستی و در نتیجه برمبدا سببیت بنا شده است؛ اما معقولیت در  ‏دین بر مبنای قصد شارع است،  که هدف نهایی آن ‏
سوق دادن مردم به سوی فضیلت است. ‏
ابن خلدون متفکر بزرگ قرن ۱۵(م)نیز، از نظر جابری دور نمانده ‏است. ابن خلدون در خصوص حکومت و نظامهای سیاسی نظریه ای ‏در خور، ارائه داده است.‏
‏ او حیات نظام های سیاسی را، شامل پنج مرحله  می داند ‏
‏۱ - دوران پیروزی.‏
‏ ۲- دوران خود کامگی و برگزیدن رجال وموالی. ‏
‏۳- دوران آرامش و کسب ثروت و به یادگار گذاردن آثار جاوید. ‏
‏۴-دوران مسالمت جویی.‏
‏۵-دوران اسراف وتبذیر ‏
جابری در خصوص عدم پرداختن به مفاهیم سیاسی و مدنی برآمده از ‏اندیشه یونانی، توسط ابن خلدون؛ مسئله زبان را به میان می آورد، ‏ومی گوید:نبود این مفاهم در جهان زبانی خلدون( زبان عربی) از ‏عوامل اصلی نپرداختن  ابن خلدون  به اندیشه  سیاسی یونانی بوده ‏است.‏
باری، محمدعابدالجابری معتقدبود بازگشت به سنت بایدبانگاه وروش ‏های نووتوام بانقد، همراه باشد.‏
روحش شاد.‏

پاسخی بگذارید