فاطمه مداح نظری - بیایید یک بار هم که شده برای بررسی مسالهمان، آن را با موارد مشابه خارجیاش مقایسه نکنیم و با مراجعه به عقل و استفاده از استدلال، بیآنکه ملاک را نمونههای اصطلاحا مترقی آن طرف آبی بگیریم، ببینیم که یک کار درست است یا غلط؟ دلایل پدید آمدنش چیست؟ نتایج آن چه چیزهایی میتواند باشد و اگر غلط است، راه اصلاح آن به چه شکل خواهد بود؟
بسیاری از هنرمندان و چهرههای مشهور سینمای ایران یا در کشورهای غربی ساکن هستند و فقط سالی یکی دو بار برای کار کردن به ایران میآیند، یا اخیرا بینشان مد شده که حتی فرزندانشان را در خارج از کشور به دنیا بیاورند تا این کودکان بتوانند تابعیت آن کشورها را داشته باشند.
رصد کردن مشابه چنین وضعی در سینمای آمریکا که ممکن نیست؛ چون آنها جایی را بهتر از آمریکا نمیدانند و اساسا بعید است فکر کنند که برای اقامت در کشورهای دیگر مشکل خواهند داشت. در سینماهای بزرگی مثل هند و چین هم این موارد لااقل به غلظت ایران وجود ندارد. اساسا نه در هند، نه در چین یا کره، ژاپن و تایلند و اکثر کشورهای دیگری که در این سالها سینمای پررونقی داشتهاند، به اندازه ایران سینما در انحصار فرهنگ اصطلاحا بورژوایی درنیامده است و مفهوم غربگرایی را یکسان و معادلی برای «باکلاسی» نگرفتهاند. اما بیاییم و یک بار هم که شده، مساله خودمان را برای بررسی کردن، نه با غرب عالم مقایسه کنیم، نه با شرق آن. شیلا خداداد، یکی از هنرپیشههایی است که برای به دنیا آوردن فرزندش به خارج از کشور رفت. او در پاسخ به سوالی در این خصوص با اطمینان بهنفس و مقداری گستاخی گفت «دوست داشتم.»
شیلا خداداد خیال خیلیها را راحت کرد و چیزی را گفت که از رفتار سایر چهرههای مشهور ایرانی میشد فهمید. پاسخ نهایی آنها درباره خیلی از چیزهاست، اما ملاحظه میکنند و کمتر به زبان میآورند.
ما باید چنین مسالهای را بدون ملاک قرار دادن نمونههای بیرونی و خارجی بررسی کنیم و سپس حکم بدهیم که آیا این هنرپیشه حق داشت بگوید «دوست داشتم» و آیا مخالفان و منتقدان او ادعایی بر خلاف منطق دارند؛ یا اینکه این کار غلط است و خداداد و سایر هنرپیشههای ایرانی باید بین انجام دادن کاری که دوست دارند و بازیگر بودن در سینمایی که مخاطبانش حق دارند بپرسند و مخالف باشند، یکی را انتخاب کنند؟ آیا مخاطبان حق ندارند نگذارند و نخواهند کسانی که به واسطه هواداری آنها که امروز از موقعیت خاصی برخوردار شدهاند، هر کاری را انجام بدهند که خودشان دوست دارند و حس میکنند بیشتر به نفعشان است و فکر میکنند وقتی توان انجامش را دارند دلیلی ندارد که انجامش ندهند. اساس مساله در دل همین یک عبارت نهفته است؛ «مسئولیت اجتماعی.»
حق دارند که بگویند دوست دارم؟
هیچ ابرسرمایهداری در دنیا، هیچکدام از چهرههای مشهور و ثروتمند و در یک کلام هیچکدام از افرادی که وضعیت قدرتمندتری نسبت به باقی افراد اجتماع پیدا کردهاند، اگر در یک جنگل، دور از انسانها و در کنار حیوانات زندگی میکردند، نمیتوانستند به موقعیتهای فعلیشان برسند. طرفداران آزادی به سبک لیبرالیسم میگویند که هرکس موقعیتی ویژه پیدا کرده، لابد تلاش کرده است. آیا اگر سرمایهداری که کاخی چندهزار متری در بهترین نقطه آب و هوایی یک منطقه دارد، اگر خودش به تنهایی در یک دشت یا جنگل زندگی میکرد، میتوانست چنین کاخی بنا کند؟ آیا تمام آنچه او دارد واقعا حاصل تلاش و هوش شخص خودش است یا اینکه خارج از جامعه انسانی، بنا کردن چنین موقعیتهایی ناممکن است؟ درباره موقعیت آدمهای مشهور هم میشود دقیقا همین پرسشها را کرد؛ شما بدون جامعه انسانی و در خلأ، آیا میتوانستید از چنین مواهبی برخوردار شوید؟ آیا یک نفر میتواند موقع معروف شدن و برخورداری از ویژگیهای آن، در قالب جامعه انسانی قرار بگیرد و بعد، این قالب را برای انجام دادن کاری که دوست دارد بکند دستوپاگیر ببیند و برای عبور از آن، به قاعده یک قالب اجتماعی دیگر(جنگل) متوسل شود؟ حالا حتی فرض کنید سیما و سینمای ایران صددرصد در تیول نهادهای دولتی و رسمی نیستند و پول تمام فیلمها و سریالها از مالیات شهروندان یا فروش منابع کشور تامین نمیشود. باز هم در آن صورت یک نفر نمیتواند بگوید که برای مشهور شدن و بهرهمندی از مواهب آن به اجتماع انسانی و قواعدش احتیاج دارم اما پس از آن نمیخواهم این قواعد دستوپا گیرم شوند و میخواهم هر کاری را انجام بدهم که دوست دارم و فکر میکنم منفعت شخصی من در آن بیشتر است.
سام درخشانی: اقامت یک کشور دیگر را به فرزندم هدیه دادم
دیکتاتوری زرد؛ پولش را ما بدهیم ولی حق دخالت نداشته باشیم؟
اینکه سینمای ایران چقدر آینهای حقیقی از جامعه ایران است، پرسشی است که قطعا پاسخ خوشایندی نخواهد یافت. حتی مخاطبان سینمای ایران هم عموم مردم نیستند و سالنهای نمایش فیلم در نقاط مرفهنشین شمال پایتخت متمرکز شدهاند. البته از ابتدا وضع به این شکل نبود، اما هرچقدر به زمان حال نزدیکتر میشویم، چنین شکافی بین هنر سینما و مردم ایران عمیقتر و عریضتر میشود. وقتی گفته میشود فلان فیلم، پرفروشترین فیلم ایرانی در سال جاری بود و نتیجتا طبع و پسند مردم ایران به چنین درونمایههایی متمایل است، بلافاصله باید اعتراض کرد که کدام مردم؟ ۶۸درصد از کل فروش سینمای ایران مربوط به تنها سه پردیس سینمایی در شمال شهر تهران میشود و چنین چیزی در جهان بیسابقه است. آیا منظور کسانی که جامعه را با این آمارهای خودساخته قضاوت میکنند، همان مردم مناطق مرفهنشین شمال پایتخت است یا مردم ایران از ماکو تا شوش و از خراسان تا چابهار را شامل میشوند؟ سبک زندگی نمایش داده شده در سینمای ایران منحصر به پسند همان کسانی است که در چند پردیس سینمایی شمال تهران بلیت فیلمها را میخرند و آمارها را میسازند. اخیرا قضیه از این هم پیشتر آمده و چهرههای سینمایی ایران حتی لازم نیست برای مطرحماندن، حضور مداومی در پروژههای سینمایی داشته باشند؛ بلکه حضور در فضای مجازی و البته حاشیهسازیهای گاه و بیگاه آنها در این فضا برای چنین منظوری کفایت میکند. سبک زندگی هنرپیشههای ایرانی آنچنان که در فضای مجازی نمایش داده میشود هم مطابق پسند کل مردم ایران نیست و به همان چند درصدی که جزء کاست اجتماعی بهخصوصی هستند خلاصه میشود. در این میان مردم واقعی ایران، دو انتخاب بیشتر ندارند؛ یا به فضای مجازی نیایند و اگر آمدند این هنرپیشهها را دنبال نکنند یا اینکه اگر آنها را دنبال کردند و به این مولفههای مغایر با سبک زندگیشان در رفتار هنرپیشهها اعتراض داشتند، متهم شوند به قرار گرفتن ذیل عنوان «هجوم سرسامآور کاربران بیادب و فضول مجازی.»
دستمزد مهناز افشار شبی 30 میلیون تومان است؟
هانیه توسلی عکس گربه خانگیاش را که مرده بود منتشر کرد و نوشت: «بخواب مامان جان. بخواب تنها دلخوشیم. بخواب شیرین عسلم. منو ببخش. دیگه آرزویی ندارم. دیگه هیچی نمیخوام از خدا. دیگه بیحس شدم. دیگه تموم شدم. فقط منتظرم که زودتر بیام پیشت. همین» و وقتی مردم به این حرکت و ادبیات او اعتراض کردند، متهم شدند به فضولی در سبک زندگی دیگران. مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی مقابل چشم میلیونها ایرانی خبر ازدواجشان را منتشر میکنند و از تبریکات آنها لذت میبرند، اما چند سال بعد که خبر جداییشان منتشر شد و بخشی از مردم ایران، سادهدلانه و از روی معصومیت تصمیم میگیرند برای آشتی دادن این دو نفر کمپین راه بیندازند، با زنندهترین عبارات به فضولی و حماقت متهم میشوند. چطور عروسی شما به مردم مربوط است اما جداییتان مربوط نیست؟ چطور علاقه شما به گربه و سگ خانگیتان باید در مقیاسی چندصد هزارتایی نمایش داده شود، اما اعتراض به این جهانبینی(اگر اسمش را بشود جهانبینی گذاشت) و گارد گرفتن بخش بزرگ اما حذف شده جامعه در برابر این سبک زندگی، اسمش فضولی است و نپذیرفتن اینکه هرکس حق دارد، هرطور دلش خواست رفتار کند؟ مردمی که دوست ندارند در جامعهشان از پرتوانترین تریبونها و رسانهها مرتب خبر طلاق، تنهایی، گربه و سگ بازیهای بورژوایی منتشر شود، فضول نیستند. حقشان است که نخواهند. در مورد زندگی هنرپیشهها در خارج از کشور و کسب درآمدشان در داخل هم همینطور است؛ منتها با اضافه شدن این نکته که این بار نهفقط بحث سبک زندگی، بلکه مستقیما بحث حقوق مالی مردم ایران هم مطرح میشود. آیا سینمای آمریکا حاضر است آن دسته از هنرپیشههای ایرانی را که در آنجا زندگی میکنند در بهترین حالت بیشتر از چند پلان فرعی در فیلمهایش بازی بدهد؟ تجربه کسانی که طی این سالها به خارج از کشور رفتهاند، نشان میدهد که چنین نیست.
تفاوت وطنپرستی «ماهچهره خلیلی» با «نیوشا ضیغمی»
پس میشود به این افراد گفت شما بدون مردم ایران نمیتوانستید جایگاهی داشته باشید و اگر این مردم از رفتار شما، سبک زندگی شما یا هر چیز دیگری از این دست خوششان نیاید و شما همچنان مطرح باقی بمانید؛ یعنی مطرح نگه داشته شدهاید، نه اینکه خودتان لایق چنین جایگاهی هستید. این یک نوع دیکتاتوری است. مردم ایران زندگی هنرپیشههای سینما و خوانندگان موسیقی پاپ در خارج از کشور و کسب درآمد آنها در داخل کشور را نمیپسندند. چنین چیزی به عرق ملی آنها اصابت میکند و دلشان را به درد میآورد. مردم وقتی میبینند هنرپیشهای فرزندش را خارج از کشور به دنیا میآورد تا بتواند تابعیت آنجا را داشته باشد، از او خشمگین میشوند؛ اما اعتراض مردم ایران از این چهرهها به واسطه رفتارهایشان، تغییری در جایگاه آنها به وجود نمیآورد؛ چون این افراد بهطور طبیعی و مردمی بالا نیامدهاند و این یک دیکتاتوری زرد است؛ یعنی دیکته شدن سبک جلفی از زندگی که وابستگی فرهنگی شدیدی به خارج از کشور دارد و در برابر غرب خودکمبین و در برابر هموطنانش پرنخوت و مغرور است.
از اولین چهرههایی که مشخص شده بود در خارج از کشور زندگی میکنند و فقط برای کار کردن به ایران میآیند، فریبرز عربنیا بود. او و پسرش جانیار در آمریکا زندگی میکنند. نسرین مقانلو هم همینطور بود. او اساسا قبل از هنرپیشه شدنش هم در آمریکا زندگی میکرد و جالب است که سینماگران ایرانی از بین این همه داوطلب مشتاق داخلی، یک نفر را در حد و قواره مقانلو ندیده بودند. پارسا پیروزفر هم در آمریکا زندگی میکرد و البته مدتی است که غیر از پروژههای سینمایی، برای اجرای تئاتر در ایران مانده است. حامد بهداد و شهاب حسینی هم اخیرا اقدام به اخذ اقامت در آمریکا کردهاند و حسینی اکنون در آنجا حضور دارد.
حمید فرخنژاد هم ازجمله هنرپیشههایی است که پس از یک جنجال رسانهای مشخص شد مخارج ماهانه حدودا 130 میلیون تومانی زندگی فرزند و همسرش در آمریکا را از سینمای ایران تامین میکند و میفرستد. نیکی کریمی مدتهاست که انگلستان را بهعنوان محل زندگی انتخاب کرده و برای کار کردن به ایران میآید. اما بهرام رادان، رضا عطاران و پیمان قاسمخانی هم در کانادا خانه و زندگی دارند. یک نکته جالب توجه، خانه و زندگی پیمان قاسمخانی در خارج از کشور است، چه اینکه او در سینمای ایران بهعنوان نویسنده شناخته میشود و بودن او در خارج از کشور خیلی واضحتر نشان خواهد داد که این سینما به واقع آیینهای از زندگی مردم ایران نیست؛ خصوصا اینکه قاسمخانی نویسنده بخش بدنه سینمای ایران و فیلمهای پرفروش آن است و همین نشان میدهد آن بخش از سینمای ایران هم به مردم ربطی ندارد و اگر به آن میگویند پرفروش، خریدارانش ساکنان کدام طبقه اجتماعی هستند.
البته علیرضا کاظمیپور، یعنی فیلمنامهنویسی که یکسری آثار به اصطلاح ماورایی و اجتماعی مثل «گمگشته»، «او یک فرشته بود»، «کمکم کن»، «غریبانه»، «از نفس افتاده»، «زمانه»، «خوشنشینها»، «پنچری» و... را دارد هم مقیم کاناداست. او در سال دو سه بار به ایران میآید و سفارش کار میگیرد و برمیگردد کنار آبشار نیاگارا. غیر از اینها تعداد زیادی از چهرههای هنری ایران هستند که برای به دنیا آوردن فرزندشان به خارج از کشور رفتهاند. به گزارش فرهیختگان نکته چشمگیری که در این فهرست بلندبالا وجود دارد، نام دو کشوری است که بهعنوان مقصد اکثر هنرپیشههای ایرانی، چه برای زندگی و چه برای به دنیا آوردن فرزندشان انتخاب شده؛ اکثر آنها به کانادا یا آمریکا رفتهاند و این منطقا نمیتواند اتفاقی و بیدلیل باشد.
شاید این سؤال مطرح شود که افراد اصطلاحاً سلبریتی هم مثل همه مردم حق اظهارنظر و موضعگیری دارند، خوب در این شکی نیست، اما وقتی در برخی رفتارها و سوابق عده زیادی از این افراد دقت میکنیم متوجه میشویم که رفتار آنها صرفاً یک اظهار نظر ساده نیست و مسئله پیچیدهتر از این حرفهاست.
در بسیاری از کشورهای دنیا، چهرههای معروف و سلبریتی به صرف داشتن شهرت و معروفیت حق ندارند در هر موضوعی اظهارنظر غیر تخصصی یا گمراهکننده داشته باشند. اما نگاهی به انبوه مواضع عجیب و غریب و گاه آسیبزای سلبریتیها در کشور ما که هیچ هزینه و بازخواستی هم برای آنها ندارد نشان میدهد که در موارد بسیاری، در مقاطع مختلف این افراد در پوشش دفاع از مردم یا دلسوزی برای کشور به خصوص در روزهای حادثه یا مواجهه کشور با یک مشکل، به جای همراهی و کمک به رفع مشکلات، مواضعی اتخاذ کرده یا موجی به راه انداختهاند که شباهت عجیبی به خواست و ایدهال دشمن در آن شرایط دارد. به عبارتی مهم نیست که این نظرات تا چه حدی از واقعیت یا منفعت کشور و مردم به دور باشد، اما میتواند خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته تبدیل به مهمات دشمن در جنگ روانی شود. مخصوصا آن که دشمن هویت دمدستی این جماعت را پنهان میدارد تا از آنها تصور افراد صاحبنظر(!) را القاء کند.
متاسفانه مختصات فضای مجازی هم به این ماجرا دامن زده است به طوری که گویا هر شخصی معروف باشد یا تعداد دنبالکننده واقعی یا غیرواقعی زیادی داشته باشد، حق دارد درباره همه مسائل و موضوعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، سیاست خارجی و... بدون علم و تخصص و آشنایی حداقلی اظهار نظر کند.
وقتی که اکثریت قریب به اتفاق این قبیل اظهارنظرها رنگ و بوی منفی و سیاهنمایی به خود میگیرد و یا همسو با نظر دشمنان میشود باید به خیلی از چیزها شک کرد.
به عنوان مثال در سالهای اخیر شاهد حمایت برخی از چهرههای معروف و سلبریتیها از برخی جنایتکاران و قاتلان و تروریستها بودهایم. در ماجرای قتل یک شهروند در استان فارس به دست «نوید افکاری» که با اعتراف صریح وی به انجام این جنایت و پس از طی سیر معمول محاکمه حکم قصاص برای این شخص صادر شد، همزمان با جنگ روانی دشمن برای سوءاستفاده از این ماجرا با هدف اتهامات ضدحقوق بشری به ایران، موجی از حمایتهای برخی چهرههای سلبریتی از یک قاتل به راه افتاد بدون اینکه از خود بپرسند چرا طرف قاتل و مقابل خانواده مظلوم مقتول و در کنار رسانههای معاند قرار گرفتهاند؟
در ماجرای شورش دراویش گنابادی در خیابان پاسداران و پس از حمله یکی از اعضای فرقه دراویش به نام «محمد ثلاث» به ماموران پلیس و به شهادت رساندن آنها که مشغول تامین امنیت مردم بودند، باز هم در یک روند عادلانه و پس از اعتراف صریح قاتل به انجام جنایت و صدور حکم قصاص وی، بسیاری از چهرههای سلبریتی، به جای دفاع از خانواده و فرزندان مظلوم شهدای پلیس و محکومیت این جنایت، طرف قاتل را گرفتند و با جوسازی و فشار علیه دستگاه قضایی خواستار آزادی قاتل شدند.
از طرفی بارها و در مقاطعی که میهن داغدار بهترین فرزندان خود از دانشمندان شهید هستهای تا سرداران سپاه و سربازان مرزبانی، نیروهای پلیس، شهدای مدافع حرم و امنیت...بود که جان خود را برای سربلندی کشور و در دفاع از میهن و مردم نثار کردند و به دست دشمنان صهیونیستی یا تروریستهای آمریکایی و اشرار مسلح به شهادت رسیدند شاهد واکنشی در محکومیت این اقدامات از طرف بسیاری از سلبریتیها نبودیم. این افراد در هنگام شیوع کرونا در کشور همنوا با رسانههای دشمن در سیاهنمایی وضعیت کشور کم نگذاشتند و یک روز در شرایط کمبود واکسن کلیپ ضجه و درخواست واردات واکسن و روزی تصاویر گدایی تحقیرآمیز واکسن از نخستوزیر کانادا منتشر میکردند، یک روز تعداد تلفات ایران را نشان بدبختی و درماندگی و عقبماندگی معرفی کرده و بر واردات واکسن آمریکایی اصرار میکردند، اما وقتی به همت دولتمردان واکسن به وفور تامین شد و با تلاش دانشمندان ایرانی، کشورمان جزو معدود تولیدکنندگان واکسن موثر کرونا قرار گرفت و تبدیل به صادرکننده واکسن شد و در شرایطی که آمار فوتیها در ایران تک رقمی و حتی صفر شد آن هم در شرایطی که در کشورهای قبله آمال این افراد که واکسن آمریکایی هم در اختیار داشتند همچنان روزانه صدها نفر جان خود را به علت کرونا از دست میدهند، صدایی از این سلبریتیهای همیشه طلبکار در تحسین موفقیت کشور و تشکر از دولت و دانشمندان جوان ایرانی در نیامد!
هنگامی که یک سرود مربوط به امام زمان(عج) با استقبال مردم و به ویژه کودکان و نوجوانان این کشور و حتی کشورهای دیگر روبهرو شد، برخی سلبریتیها که همچون شبکههای معاند به خشم آمده بودند به بهانه اجرای سرود در ورزشگاه آزادی، این مراسم معنوی که در آن چندین بار با مردم آبادان همدردی شد را برگزاری جشن همزمان با عزاداری مردم آبادان در حادثه متروپل قلمداد کردند و جالب آنکه چند روز بعد تصاویر حضور یکی از همان سلبریتیهای معترض، در جشن عروسی فلان خواننده خارج نشین معلومالحال منتشر شد.
به راستی این همه تشابه در مواضع و خودنمایی یا سکوت هدفمند برخی سلبریتیها با مواضع دشمنان مردم و کشور اتفاقی است؟! باور کنیم که این نوع موضعگیریها ربطی به رزومهسازی برای آینده و احتمالاً گرفتن گرینکارت و اقامت در کشورهای غربی ندارد؟ آیا این افراد میترسند اگر مثلا شهادت دانشمندان یا سرداران ایرانی به دست آمریکا و صهیونیستها را محکوم کنند، امتیازی منفی در برگه درخواست گرینکارت آنها ثبت شود یا هر چه بیشتر علیه کشور سیاهنمایی کنند فرصت بیشتری برای رسیدن به این سراب خواهند داشت؟!
وقتی نمایندگانی از این سلبریتیها خوشبینانه یا خائنانه در تور قرمز جشنوارههای خوش آب و رنگ سینمایی که دیگر در سیاسی بودن آنها شکی نیست میافتند با فراموشی خدمت و بستری که کشور و نظام برای رشد آنها فراهم کرده است، با فیلمهای ضعیف یا صحبتهای خود همنوا با دشمن مشغول ترسیم چهرهای سیاه از کشور و مردم خود میشوند و وطن و مردم را به جایزههای کمارزش میفروشند نباید به نیت و پشتپرده آنها شک کرد؟ حال آنکه اگر ذرهای غیرت داشتند از خود میپرسیدند چرا همان کشورهای میزبان که فرش قرمز زیر پای آنها پهن کردهاند اجازه چنین خودنمایی و بیان مواضع ناخوشایندی را به منتقدان خود نمیدهند؟
البته فراموش نمیکنیم که در کشورمان از گذشته تاکنون چهرههای معروف که علاوهبر معروف بودن معرفتِ مردم دوستی واقعی، میهنپرستی، احترام به ارزشها و قهرمانان واقعی وطن را نیز در وجود خود داشته و از بروز آن هم ابایی ندارند هم داشته و داریم.
چهرههایی که بر خلاف آن سلبریتیهای مدعی که هنگام سختی یا حوادث طبیعی مثل زلزله، سیل، پلاسکو، متروپل و... مشغول نمکپاشی بر زخم مردم و ماهیگیری علیه نظام میشوند، از کمک و بسیج امکانات برای هموطنانشان دریغ نمیکنند و با الگو برداری از کاری که زمانی یک چهره معروف اما با معرفت همچون جهان پهلوان غلامرضا تختی در زلزله بوئینزهرا، دین خود را به هم میهنانشان ادا میکنند. چهرههایی که به جای نالیدن و سیاهنمایی و گرفتن ژست دفاع از مردم برای رفع مشکل هموطنان خود نه در حرف بلکه در عمل گام برمیدارند. چهرههایی همچون ورزشکاران بامعرفت «رسول خادم»، «یوسف کرمی» و... که خاضعانه در اردوهای جهادی مناطق محروم حاضر میشوند یا محمد انصاری که علاوهبر چشمپوشی طلب سهمیلیارد تومانی خود از تیم باشگاهیاش و هدیه این مبلغ برای تامین جهیزیه زوجهای جوان تحت پوشش یک خیریه، با راهاندازی مدرسه فوتبال به نام شهید «ابراهیم هادی» برای استفاده رایگان همه کودکان کار از این مدرسه فراخوان میدهد، یا سایر پهلوانان و چهرههای سرشناس که بر خلاف فلان ورزشکار که با درآمد چندین میلیاردی در سال و اتومبیل چند میلیاردی و خانه و کاخ آنچنانی در مصاحبه و توئیتر دم از دلسوزی برای مردم و محرومان میزند اما قدمی برای آنها بر نمیدارد از هر آنچه بتوانند در دستگیری از محرومان دریغ نمیکنند.
ممکن است هر فرد معروفی بامعرفت نباشد اما چه بسیار افراد گمنامی که اهل معرفت و گذشت و انسانیت هستند. ممکن است فردی معروف نباشد اما بر خلاف آن سلبریتی که ۸۰ میلیون مردم ایران را در برابر فرزندش بیارزش میداند در دفاع از میهن و دین و مردم خود چندین فرزندش را رهسپار میدان جنگ کند، یا بر خلاف چهرههای معروف اما کممعرفتی که دم از مردم و کشور میزنند اما از این که فرزندانشان در خاک ایران به دنیا بیایند ابا دارند، افراد غیرمعروف اما بامعرفتی هستند که برای وجب به وجب خاک این کشور جان خود را فدا میکنند.
بر خلاف چهرههای اهل خودنمایی این روزهای فضای مجازی، سلبریتی واقعی «بابک نوری هریس» شهید مدافع حرم زیبارو و خوشقیافه است که حتی بسیاری از سلبریتیهای اهل خودنمایی آرزوی داشتن سیمای وی را دارند، اما برای اینکه ناموس و خاک کشورش به دست داعشیهای جنایتکار نیفتد داوطلبانه قدم در میدان جنگ با تکفیریها میگذارد و جان خود را فدا میکند.
متاسفانه در غفلت فعالان فرهنگی امروزه چهرههای سلبریتی که بسیاری از آنها صلاحیت کافی از لحاظ اخلاقی، منش، کردار و رفتار اجتماعی را ندارند به واسطه جادوی فضای مجازی یا تریبون دادنهای عجیب رسانه ملی به آنها تبدیل به الگوی کودکان و نوجوانان و جوانان ما شدهاند. الگوهایی که به طور اتفاقی یا شاید هماهنگ، درست همراستا با اهداف دشمن در زمینه ترویج ضدارزشهایی چون اشاعه بیحجابی، سگپروری، قبحشکنی و هنجارشکنیهای متضاد با عرف و ارزشهای جامعه و سایر زمینهها مشغول آسیب رساندن به فرهنگ و آینده فرزندان این کشور هستند. به عنوان مثال افرادی که هنگام حضور در یک محفل یا حتی جشنوارهای مثل جشنواره فیلم فجر نشان میدهند که حتی توانایی انتخاب یک لباس موجه و درست برای خود را ندارند چطور میخواهند الگوی نوجوان ما یا مرجع مردم در انتخابات باشند؟
رصد کردن مشابه چنین وضعی در سینمای آمریکا که ممکن نیست؛ چون آنها جایی را بهتر از آمریکا نمیدانند و اساسا بعید است فکر کنند که برای اقامت در کشورهای دیگر مشکل خواهند داشت. در سینماهای بزرگی مثل هند و چین هم این موارد لااقل به غلظت ایران وجود ندارد. اساسا نه در هند، نه در چین یا کره، ژاپن و تایلند و اکثر کشورهای دیگری که در این سالها سینمای پررونقی داشتهاند، به اندازه ایران سینما در انحصار فرهنگ اصطلاحا بورژوایی درنیامده است و مفهوم غربگرایی را یکسان و معادلی برای «باکلاسی» نگرفتهاند. اما بیاییم و یک بار هم که شده، مساله خودمان را برای بررسی کردن، نه با غرب عالم مقایسه کنیم، نه با شرق آن. شیلا خداداد، یکی از هنرپیشههایی است که برای به دنیا آوردن فرزندش به خارج از کشور رفت. او در پاسخ به سوالی در این خصوص با اطمینان بهنفس و مقداری گستاخی گفت «دوست داشتم.»
شیلا خداداد خیال خیلیها را راحت کرد و چیزی را گفت که از رفتار سایر چهرههای مشهور ایرانی میشد فهمید. پاسخ نهایی آنها درباره خیلی از چیزهاست، اما ملاحظه میکنند و کمتر به زبان میآورند.
ما باید چنین مسالهای را بدون ملاک قرار دادن نمونههای بیرونی و خارجی بررسی کنیم و سپس حکم بدهیم که آیا این هنرپیشه حق داشت بگوید «دوست داشتم» و آیا مخالفان و منتقدان او ادعایی بر خلاف منطق دارند؛ یا اینکه این کار غلط است و خداداد و سایر هنرپیشههای ایرانی باید بین انجام دادن کاری که دوست دارند و بازیگر بودن در سینمایی که مخاطبانش حق دارند بپرسند و مخالف باشند، یکی را انتخاب کنند؟ آیا مخاطبان حق ندارند نگذارند و نخواهند کسانی که به واسطه هواداری آنها که امروز از موقعیت خاصی برخوردار شدهاند، هر کاری را انجام بدهند که خودشان دوست دارند و حس میکنند بیشتر به نفعشان است و فکر میکنند وقتی توان انجامش را دارند دلیلی ندارد که انجامش ندهند. اساس مساله در دل همین یک عبارت نهفته است؛ «مسئولیت اجتماعی.»
حق دارند که بگویند دوست دارم؟
هیچ ابرسرمایهداری در دنیا، هیچکدام از چهرههای مشهور و ثروتمند و در یک کلام هیچکدام از افرادی که وضعیت قدرتمندتری نسبت به باقی افراد اجتماع پیدا کردهاند، اگر در یک جنگل، دور از انسانها و در کنار حیوانات زندگی میکردند، نمیتوانستند به موقعیتهای فعلیشان برسند. طرفداران آزادی به سبک لیبرالیسم میگویند که هرکس موقعیتی ویژه پیدا کرده، لابد تلاش کرده است. آیا اگر سرمایهداری که کاخی چندهزار متری در بهترین نقطه آب و هوایی یک منطقه دارد، اگر خودش به تنهایی در یک دشت یا جنگل زندگی میکرد، میتوانست چنین کاخی بنا کند؟ آیا تمام آنچه او دارد واقعا حاصل تلاش و هوش شخص خودش است یا اینکه خارج از جامعه انسانی، بنا کردن چنین موقعیتهایی ناممکن است؟ درباره موقعیت آدمهای مشهور هم میشود دقیقا همین پرسشها را کرد؛ شما بدون جامعه انسانی و در خلأ، آیا میتوانستید از چنین مواهبی برخوردار شوید؟ آیا یک نفر میتواند موقع معروف شدن و برخورداری از ویژگیهای آن، در قالب جامعه انسانی قرار بگیرد و بعد، این قالب را برای انجام دادن کاری که دوست دارد بکند دستوپاگیر ببیند و برای عبور از آن، به قاعده یک قالب اجتماعی دیگر(جنگل) متوسل شود؟ حالا حتی فرض کنید سیما و سینمای ایران صددرصد در تیول نهادهای دولتی و رسمی نیستند و پول تمام فیلمها و سریالها از مالیات شهروندان یا فروش منابع کشور تامین نمیشود. باز هم در آن صورت یک نفر نمیتواند بگوید که برای مشهور شدن و بهرهمندی از مواهب آن به اجتماع انسانی و قواعدش احتیاج دارم اما پس از آن نمیخواهم این قواعد دستوپا گیرم شوند و میخواهم هر کاری را انجام بدهم که دوست دارم و فکر میکنم منفعت شخصی من در آن بیشتر است.
سام درخشانی: اقامت یک کشور دیگر را به فرزندم هدیه دادم
دیکتاتوری زرد؛ پولش را ما بدهیم ولی حق دخالت نداشته باشیم؟
اینکه سینمای ایران چقدر آینهای حقیقی از جامعه ایران است، پرسشی است که قطعا پاسخ خوشایندی نخواهد یافت. حتی مخاطبان سینمای ایران هم عموم مردم نیستند و سالنهای نمایش فیلم در نقاط مرفهنشین شمال پایتخت متمرکز شدهاند. البته از ابتدا وضع به این شکل نبود، اما هرچقدر به زمان حال نزدیکتر میشویم، چنین شکافی بین هنر سینما و مردم ایران عمیقتر و عریضتر میشود. وقتی گفته میشود فلان فیلم، پرفروشترین فیلم ایرانی در سال جاری بود و نتیجتا طبع و پسند مردم ایران به چنین درونمایههایی متمایل است، بلافاصله باید اعتراض کرد که کدام مردم؟ ۶۸درصد از کل فروش سینمای ایران مربوط به تنها سه پردیس سینمایی در شمال شهر تهران میشود و چنین چیزی در جهان بیسابقه است. آیا منظور کسانی که جامعه را با این آمارهای خودساخته قضاوت میکنند، همان مردم مناطق مرفهنشین شمال پایتخت است یا مردم ایران از ماکو تا شوش و از خراسان تا چابهار را شامل میشوند؟ سبک زندگی نمایش داده شده در سینمای ایران منحصر به پسند همان کسانی است که در چند پردیس سینمایی شمال تهران بلیت فیلمها را میخرند و آمارها را میسازند. اخیرا قضیه از این هم پیشتر آمده و چهرههای سینمایی ایران حتی لازم نیست برای مطرحماندن، حضور مداومی در پروژههای سینمایی داشته باشند؛ بلکه حضور در فضای مجازی و البته حاشیهسازیهای گاه و بیگاه آنها در این فضا برای چنین منظوری کفایت میکند. سبک زندگی هنرپیشههای ایرانی آنچنان که در فضای مجازی نمایش داده میشود هم مطابق پسند کل مردم ایران نیست و به همان چند درصدی که جزء کاست اجتماعی بهخصوصی هستند خلاصه میشود. در این میان مردم واقعی ایران، دو انتخاب بیشتر ندارند؛ یا به فضای مجازی نیایند و اگر آمدند این هنرپیشهها را دنبال نکنند یا اینکه اگر آنها را دنبال کردند و به این مولفههای مغایر با سبک زندگیشان در رفتار هنرپیشهها اعتراض داشتند، متهم شوند به قرار گرفتن ذیل عنوان «هجوم سرسامآور کاربران بیادب و فضول مجازی.»
دستمزد مهناز افشار شبی 30 میلیون تومان است؟
هانیه توسلی عکس گربه خانگیاش را که مرده بود منتشر کرد و نوشت: «بخواب مامان جان. بخواب تنها دلخوشیم. بخواب شیرین عسلم. منو ببخش. دیگه آرزویی ندارم. دیگه هیچی نمیخوام از خدا. دیگه بیحس شدم. دیگه تموم شدم. فقط منتظرم که زودتر بیام پیشت. همین» و وقتی مردم به این حرکت و ادبیات او اعتراض کردند، متهم شدند به فضولی در سبک زندگی دیگران. مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی مقابل چشم میلیونها ایرانی خبر ازدواجشان را منتشر میکنند و از تبریکات آنها لذت میبرند، اما چند سال بعد که خبر جداییشان منتشر شد و بخشی از مردم ایران، سادهدلانه و از روی معصومیت تصمیم میگیرند برای آشتی دادن این دو نفر کمپین راه بیندازند، با زنندهترین عبارات به فضولی و حماقت متهم میشوند. چطور عروسی شما به مردم مربوط است اما جداییتان مربوط نیست؟ چطور علاقه شما به گربه و سگ خانگیتان باید در مقیاسی چندصد هزارتایی نمایش داده شود، اما اعتراض به این جهانبینی(اگر اسمش را بشود جهانبینی گذاشت) و گارد گرفتن بخش بزرگ اما حذف شده جامعه در برابر این سبک زندگی، اسمش فضولی است و نپذیرفتن اینکه هرکس حق دارد، هرطور دلش خواست رفتار کند؟ مردمی که دوست ندارند در جامعهشان از پرتوانترین تریبونها و رسانهها مرتب خبر طلاق، تنهایی، گربه و سگ بازیهای بورژوایی منتشر شود، فضول نیستند. حقشان است که نخواهند. در مورد زندگی هنرپیشهها در خارج از کشور و کسب درآمدشان در داخل هم همینطور است؛ منتها با اضافه شدن این نکته که این بار نهفقط بحث سبک زندگی، بلکه مستقیما بحث حقوق مالی مردم ایران هم مطرح میشود. آیا سینمای آمریکا حاضر است آن دسته از هنرپیشههای ایرانی را که در آنجا زندگی میکنند در بهترین حالت بیشتر از چند پلان فرعی در فیلمهایش بازی بدهد؟ تجربه کسانی که طی این سالها به خارج از کشور رفتهاند، نشان میدهد که چنین نیست.
تفاوت وطنپرستی «ماهچهره خلیلی» با «نیوشا ضیغمی»
پس میشود به این افراد گفت شما بدون مردم ایران نمیتوانستید جایگاهی داشته باشید و اگر این مردم از رفتار شما، سبک زندگی شما یا هر چیز دیگری از این دست خوششان نیاید و شما همچنان مطرح باقی بمانید؛ یعنی مطرح نگه داشته شدهاید، نه اینکه خودتان لایق چنین جایگاهی هستید. این یک نوع دیکتاتوری است. مردم ایران زندگی هنرپیشههای سینما و خوانندگان موسیقی پاپ در خارج از کشور و کسب درآمد آنها در داخل کشور را نمیپسندند. چنین چیزی به عرق ملی آنها اصابت میکند و دلشان را به درد میآورد. مردم وقتی میبینند هنرپیشهای فرزندش را خارج از کشور به دنیا میآورد تا بتواند تابعیت آنجا را داشته باشد، از او خشمگین میشوند؛ اما اعتراض مردم ایران از این چهرهها به واسطه رفتارهایشان، تغییری در جایگاه آنها به وجود نمیآورد؛ چون این افراد بهطور طبیعی و مردمی بالا نیامدهاند و این یک دیکتاتوری زرد است؛ یعنی دیکته شدن سبک جلفی از زندگی که وابستگی فرهنگی شدیدی به خارج از کشور دارد و در برابر غرب خودکمبین و در برابر هموطنانش پرنخوت و مغرور است.
از اولین چهرههایی که مشخص شده بود در خارج از کشور زندگی میکنند و فقط برای کار کردن به ایران میآیند، فریبرز عربنیا بود. او و پسرش جانیار در آمریکا زندگی میکنند. نسرین مقانلو هم همینطور بود. او اساسا قبل از هنرپیشه شدنش هم در آمریکا زندگی میکرد و جالب است که سینماگران ایرانی از بین این همه داوطلب مشتاق داخلی، یک نفر را در حد و قواره مقانلو ندیده بودند. پارسا پیروزفر هم در آمریکا زندگی میکرد و البته مدتی است که غیر از پروژههای سینمایی، برای اجرای تئاتر در ایران مانده است. حامد بهداد و شهاب حسینی هم اخیرا اقدام به اخذ اقامت در آمریکا کردهاند و حسینی اکنون در آنجا حضور دارد.
حمید فرخنژاد هم ازجمله هنرپیشههایی است که پس از یک جنجال رسانهای مشخص شد مخارج ماهانه حدودا 130 میلیون تومانی زندگی فرزند و همسرش در آمریکا را از سینمای ایران تامین میکند و میفرستد. نیکی کریمی مدتهاست که انگلستان را بهعنوان محل زندگی انتخاب کرده و برای کار کردن به ایران میآید. اما بهرام رادان، رضا عطاران و پیمان قاسمخانی هم در کانادا خانه و زندگی دارند. یک نکته جالب توجه، خانه و زندگی پیمان قاسمخانی در خارج از کشور است، چه اینکه او در سینمای ایران بهعنوان نویسنده شناخته میشود و بودن او در خارج از کشور خیلی واضحتر نشان خواهد داد که این سینما به واقع آیینهای از زندگی مردم ایران نیست؛ خصوصا اینکه قاسمخانی نویسنده بخش بدنه سینمای ایران و فیلمهای پرفروش آن است و همین نشان میدهد آن بخش از سینمای ایران هم به مردم ربطی ندارد و اگر به آن میگویند پرفروش، خریدارانش ساکنان کدام طبقه اجتماعی هستند.
البته علیرضا کاظمیپور، یعنی فیلمنامهنویسی که یکسری آثار به اصطلاح ماورایی و اجتماعی مثل «گمگشته»، «او یک فرشته بود»، «کمکم کن»، «غریبانه»، «از نفس افتاده»، «زمانه»، «خوشنشینها»، «پنچری» و... را دارد هم مقیم کاناداست. او در سال دو سه بار به ایران میآید و سفارش کار میگیرد و برمیگردد کنار آبشار نیاگارا. غیر از اینها تعداد زیادی از چهرههای هنری ایران هستند که برای به دنیا آوردن فرزندشان به خارج از کشور رفتهاند. به گزارش فرهیختگان نکته چشمگیری که در این فهرست بلندبالا وجود دارد، نام دو کشوری است که بهعنوان مقصد اکثر هنرپیشههای ایرانی، چه برای زندگی و چه برای به دنیا آوردن فرزندشان انتخاب شده؛ اکثر آنها به کانادا یا آمریکا رفتهاند و این منطقا نمیتواند اتفاقی و بیدلیل باشد.
شاید این سؤال مطرح شود که افراد اصطلاحاً سلبریتی هم مثل همه مردم حق اظهارنظر و موضعگیری دارند، خوب در این شکی نیست، اما وقتی در برخی رفتارها و سوابق عده زیادی از این افراد دقت میکنیم متوجه میشویم که رفتار آنها صرفاً یک اظهار نظر ساده نیست و مسئله پیچیدهتر از این حرفهاست.
در بسیاری از کشورهای دنیا، چهرههای معروف و سلبریتی به صرف داشتن شهرت و معروفیت حق ندارند در هر موضوعی اظهارنظر غیر تخصصی یا گمراهکننده داشته باشند. اما نگاهی به انبوه مواضع عجیب و غریب و گاه آسیبزای سلبریتیها در کشور ما که هیچ هزینه و بازخواستی هم برای آنها ندارد نشان میدهد که در موارد بسیاری، در مقاطع مختلف این افراد در پوشش دفاع از مردم یا دلسوزی برای کشور به خصوص در روزهای حادثه یا مواجهه کشور با یک مشکل، به جای همراهی و کمک به رفع مشکلات، مواضعی اتخاذ کرده یا موجی به راه انداختهاند که شباهت عجیبی به خواست و ایدهال دشمن در آن شرایط دارد. به عبارتی مهم نیست که این نظرات تا چه حدی از واقعیت یا منفعت کشور و مردم به دور باشد، اما میتواند خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته تبدیل به مهمات دشمن در جنگ روانی شود. مخصوصا آن که دشمن هویت دمدستی این جماعت را پنهان میدارد تا از آنها تصور افراد صاحبنظر(!) را القاء کند.
متاسفانه مختصات فضای مجازی هم به این ماجرا دامن زده است به طوری که گویا هر شخصی معروف باشد یا تعداد دنبالکننده واقعی یا غیرواقعی زیادی داشته باشد، حق دارد درباره همه مسائل و موضوعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، سیاست خارجی و... بدون علم و تخصص و آشنایی حداقلی اظهار نظر کند.
وقتی که اکثریت قریب به اتفاق این قبیل اظهارنظرها رنگ و بوی منفی و سیاهنمایی به خود میگیرد و یا همسو با نظر دشمنان میشود باید به خیلی از چیزها شک کرد.
به عنوان مثال در سالهای اخیر شاهد حمایت برخی از چهرههای معروف و سلبریتیها از برخی جنایتکاران و قاتلان و تروریستها بودهایم. در ماجرای قتل یک شهروند در استان فارس به دست «نوید افکاری» که با اعتراف صریح وی به انجام این جنایت و پس از طی سیر معمول محاکمه حکم قصاص برای این شخص صادر شد، همزمان با جنگ روانی دشمن برای سوءاستفاده از این ماجرا با هدف اتهامات ضدحقوق بشری به ایران، موجی از حمایتهای برخی چهرههای سلبریتی از یک قاتل به راه افتاد بدون اینکه از خود بپرسند چرا طرف قاتل و مقابل خانواده مظلوم مقتول و در کنار رسانههای معاند قرار گرفتهاند؟
در ماجرای شورش دراویش گنابادی در خیابان پاسداران و پس از حمله یکی از اعضای فرقه دراویش به نام «محمد ثلاث» به ماموران پلیس و به شهادت رساندن آنها که مشغول تامین امنیت مردم بودند، باز هم در یک روند عادلانه و پس از اعتراف صریح قاتل به انجام جنایت و صدور حکم قصاص وی، بسیاری از چهرههای سلبریتی، به جای دفاع از خانواده و فرزندان مظلوم شهدای پلیس و محکومیت این جنایت، طرف قاتل را گرفتند و با جوسازی و فشار علیه دستگاه قضایی خواستار آزادی قاتل شدند.
از طرفی بارها و در مقاطعی که میهن داغدار بهترین فرزندان خود از دانشمندان شهید هستهای تا سرداران سپاه و سربازان مرزبانی، نیروهای پلیس، شهدای مدافع حرم و امنیت...بود که جان خود را برای سربلندی کشور و در دفاع از میهن و مردم نثار کردند و به دست دشمنان صهیونیستی یا تروریستهای آمریکایی و اشرار مسلح به شهادت رسیدند شاهد واکنشی در محکومیت این اقدامات از طرف بسیاری از سلبریتیها نبودیم. این افراد در هنگام شیوع کرونا در کشور همنوا با رسانههای دشمن در سیاهنمایی وضعیت کشور کم نگذاشتند و یک روز در شرایط کمبود واکسن کلیپ ضجه و درخواست واردات واکسن و روزی تصاویر گدایی تحقیرآمیز واکسن از نخستوزیر کانادا منتشر میکردند، یک روز تعداد تلفات ایران را نشان بدبختی و درماندگی و عقبماندگی معرفی کرده و بر واردات واکسن آمریکایی اصرار میکردند، اما وقتی به همت دولتمردان واکسن به وفور تامین شد و با تلاش دانشمندان ایرانی، کشورمان جزو معدود تولیدکنندگان واکسن موثر کرونا قرار گرفت و تبدیل به صادرکننده واکسن شد و در شرایطی که آمار فوتیها در ایران تک رقمی و حتی صفر شد آن هم در شرایطی که در کشورهای قبله آمال این افراد که واکسن آمریکایی هم در اختیار داشتند همچنان روزانه صدها نفر جان خود را به علت کرونا از دست میدهند، صدایی از این سلبریتیهای همیشه طلبکار در تحسین موفقیت کشور و تشکر از دولت و دانشمندان جوان ایرانی در نیامد!
هنگامی که یک سرود مربوط به امام زمان(عج) با استقبال مردم و به ویژه کودکان و نوجوانان این کشور و حتی کشورهای دیگر روبهرو شد، برخی سلبریتیها که همچون شبکههای معاند به خشم آمده بودند به بهانه اجرای سرود در ورزشگاه آزادی، این مراسم معنوی که در آن چندین بار با مردم آبادان همدردی شد را برگزاری جشن همزمان با عزاداری مردم آبادان در حادثه متروپل قلمداد کردند و جالب آنکه چند روز بعد تصاویر حضور یکی از همان سلبریتیهای معترض، در جشن عروسی فلان خواننده خارج نشین معلومالحال منتشر شد.
به راستی این همه تشابه در مواضع و خودنمایی یا سکوت هدفمند برخی سلبریتیها با مواضع دشمنان مردم و کشور اتفاقی است؟! باور کنیم که این نوع موضعگیریها ربطی به رزومهسازی برای آینده و احتمالاً گرفتن گرینکارت و اقامت در کشورهای غربی ندارد؟ آیا این افراد میترسند اگر مثلا شهادت دانشمندان یا سرداران ایرانی به دست آمریکا و صهیونیستها را محکوم کنند، امتیازی منفی در برگه درخواست گرینکارت آنها ثبت شود یا هر چه بیشتر علیه کشور سیاهنمایی کنند فرصت بیشتری برای رسیدن به این سراب خواهند داشت؟!
وقتی نمایندگانی از این سلبریتیها خوشبینانه یا خائنانه در تور قرمز جشنوارههای خوش آب و رنگ سینمایی که دیگر در سیاسی بودن آنها شکی نیست میافتند با فراموشی خدمت و بستری که کشور و نظام برای رشد آنها فراهم کرده است، با فیلمهای ضعیف یا صحبتهای خود همنوا با دشمن مشغول ترسیم چهرهای سیاه از کشور و مردم خود میشوند و وطن و مردم را به جایزههای کمارزش میفروشند نباید به نیت و پشتپرده آنها شک کرد؟ حال آنکه اگر ذرهای غیرت داشتند از خود میپرسیدند چرا همان کشورهای میزبان که فرش قرمز زیر پای آنها پهن کردهاند اجازه چنین خودنمایی و بیان مواضع ناخوشایندی را به منتقدان خود نمیدهند؟
البته فراموش نمیکنیم که در کشورمان از گذشته تاکنون چهرههای معروف که علاوهبر معروف بودن معرفتِ مردم دوستی واقعی، میهنپرستی، احترام به ارزشها و قهرمانان واقعی وطن را نیز در وجود خود داشته و از بروز آن هم ابایی ندارند هم داشته و داریم.
چهرههایی که بر خلاف آن سلبریتیهای مدعی که هنگام سختی یا حوادث طبیعی مثل زلزله، سیل، پلاسکو، متروپل و... مشغول نمکپاشی بر زخم مردم و ماهیگیری علیه نظام میشوند، از کمک و بسیج امکانات برای هموطنانشان دریغ نمیکنند و با الگو برداری از کاری که زمانی یک چهره معروف اما با معرفت همچون جهان پهلوان غلامرضا تختی در زلزله بوئینزهرا، دین خود را به هم میهنانشان ادا میکنند. چهرههایی که به جای نالیدن و سیاهنمایی و گرفتن ژست دفاع از مردم برای رفع مشکل هموطنان خود نه در حرف بلکه در عمل گام برمیدارند. چهرههایی همچون ورزشکاران بامعرفت «رسول خادم»، «یوسف کرمی» و... که خاضعانه در اردوهای جهادی مناطق محروم حاضر میشوند یا محمد انصاری که علاوهبر چشمپوشی طلب سهمیلیارد تومانی خود از تیم باشگاهیاش و هدیه این مبلغ برای تامین جهیزیه زوجهای جوان تحت پوشش یک خیریه، با راهاندازی مدرسه فوتبال به نام شهید «ابراهیم هادی» برای استفاده رایگان همه کودکان کار از این مدرسه فراخوان میدهد، یا سایر پهلوانان و چهرههای سرشناس که بر خلاف فلان ورزشکار که با درآمد چندین میلیاردی در سال و اتومبیل چند میلیاردی و خانه و کاخ آنچنانی در مصاحبه و توئیتر دم از دلسوزی برای مردم و محرومان میزند اما قدمی برای آنها بر نمیدارد از هر آنچه بتوانند در دستگیری از محرومان دریغ نمیکنند.
ممکن است هر فرد معروفی بامعرفت نباشد اما چه بسیار افراد گمنامی که اهل معرفت و گذشت و انسانیت هستند. ممکن است فردی معروف نباشد اما بر خلاف آن سلبریتی که ۸۰ میلیون مردم ایران را در برابر فرزندش بیارزش میداند در دفاع از میهن و دین و مردم خود چندین فرزندش را رهسپار میدان جنگ کند، یا بر خلاف چهرههای معروف اما کممعرفتی که دم از مردم و کشور میزنند اما از این که فرزندانشان در خاک ایران به دنیا بیایند ابا دارند، افراد غیرمعروف اما بامعرفتی هستند که برای وجب به وجب خاک این کشور جان خود را فدا میکنند.
بر خلاف چهرههای اهل خودنمایی این روزهای فضای مجازی، سلبریتی واقعی «بابک نوری هریس» شهید مدافع حرم زیبارو و خوشقیافه است که حتی بسیاری از سلبریتیهای اهل خودنمایی آرزوی داشتن سیمای وی را دارند، اما برای اینکه ناموس و خاک کشورش به دست داعشیهای جنایتکار نیفتد داوطلبانه قدم در میدان جنگ با تکفیریها میگذارد و جان خود را فدا میکند.
متاسفانه در غفلت فعالان فرهنگی امروزه چهرههای سلبریتی که بسیاری از آنها صلاحیت کافی از لحاظ اخلاقی، منش، کردار و رفتار اجتماعی را ندارند به واسطه جادوی فضای مجازی یا تریبون دادنهای عجیب رسانه ملی به آنها تبدیل به الگوی کودکان و نوجوانان و جوانان ما شدهاند. الگوهایی که به طور اتفاقی یا شاید هماهنگ، درست همراستا با اهداف دشمن در زمینه ترویج ضدارزشهایی چون اشاعه بیحجابی، سگپروری، قبحشکنی و هنجارشکنیهای متضاد با عرف و ارزشهای جامعه و سایر زمینهها مشغول آسیب رساندن به فرهنگ و آینده فرزندان این کشور هستند. به عنوان مثال افرادی که هنگام حضور در یک محفل یا حتی جشنوارهای مثل جشنواره فیلم فجر نشان میدهند که حتی توانایی انتخاب یک لباس موجه و درست برای خود را ندارند چطور میخواهند الگوی نوجوان ما یا مرجع مردم در انتخابات باشند؟