گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1402/12/12 11:25
شناسه : 407449

دکتر محسن اسماعیلی ‏

‏"زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست"‏
زمستان برای ما قبل از زمستان فرا می رسید. از اوایل آبان ماه هوا به ‏سردی می‌گرایید.‌ اتاقی که درآن زندگی می کردیم، با دری چهار لنگه و ‏چوبی به ایوان باز می‌شد. روزها دو لنگه آن باز بود و آفتاب به درون ‏اتاق می‌افتاد و آن را گرم و روشن می‌کرد. این اتاق به قول قمی‌ها ‏‏"امام رضایی" بود. با توجه به ایوانی که‌ جلو آن بود، در تابستان‌ها ‏هرگز آفتاب به درونش نمی تابید ولی در زمستان که خورشید مایل ‏می‌تابید، نیمی از اتاق را گرم می‌کرد و در روزگار فقدان وسایل ‏گرمایشی و سرمایشی هوای اتاق را معتدل می‌کرد. با شروع پاییز ‏شب‌ها درها بسته می‌شد و روزها گشوده. در اواخر آبان و اوایل آذر ‏هنگام عصر پدرم که در آن ایام از کار افتاده بود، مقداری چوب و یا ‏زغال در منقل یا استانبولی می‌ریخت و روشن می‌کرد و در ایوان ‏می‌نهاد تا بوی  نفت و زغال آن از بین برود و اوایل غروب آن را به ‏اتاق می‌آورد و در سینی گردی می‌نهاد و پالتویی بر دوش می‌انداخت و ‏کنار آن می‌نشست. گاهی مادرم قوری چای در کنار آن می‌گذاشت و ‏تقریباً همه گرد آن می نشستیم. من نیز مشق هایم‌ را غالباً کنار همین ‏آتش می نوشتم‌ و بارها در کنار آن روی مشق هایم به خواب می‌رفتم. ‏خوابی عمیق و فارغ از هر دغدغه‌ای تا صبح؛  و یا از سفره نان ‏سنگک بیات برمی‌داشتم و روی زغال‌های گداخته می‌نهادم و پس از ‏پشت و رو کردن، نان آتش نشانِ خاکستر نشین را با گرمای مطبوعش ‏لذیذتر هر فست‌فود امروزی می‌خوردم. بدین گونه شبِ دم سرد گرمی ‏می‌یافت. با آن به خواب می‌رفتم و رویاهای رنگین می دیدم.‏
با سردتر شدن هوا در اواسط و اواخر آذر  بساط کرسی بر پا می‌شد. ‏چاله‌ای در وسط و کف اتاق بود که به آن "چال‌کرسی" می‌گفتیم که ‏تابستان‌ها آن را با خاک پر می‌کردیم‌ و روی آن دوغ‌آب گچ می‌ریختیم ‏تا با کف اتاق یکدست شود و در اواخر پاییز خاک آن را خالی می ‏کردیم و کرسی را بالای آن قرار می‌دادیم. برای آن‌که کرسی جابه‌جا ‏نشود چاله‌های کوچک‌تری نیز در زمین کنده شده بود تا پایه‌های کرسی ‏در ان قرار گیرد. این چاله‌ها نیز مانند چاله‌کرسی پر و خالی می‌شد. ‏روز کرسی‌گذاری روز تغییر دکوراسیون خانه نیز بود. لحاف کرسی ‏گسترده و در چهار طرف آن تشک پهن می‌شد و قسمت‌هایی از لحاف ‏به طرف بیرون تا می‌خورد تا نشستن آسان‌تر شود و شباهنگام کاملا ‏گسترده می‌شدند تا بدن کسی از لحاف بیرون نماند. رختخواب‌های ‏اضافه نیز در چادری که به آن "چادر رختخوابی" می‌گفتیم، پیچیده ‏می‌شد و به عنوان پشتی در یک یا دو یا چهار طرف کرسی نهاده ‏می‌شد. طرف بالای اتاق یا جایی که پشتی داشت، جایگاه پدر یا برادر ‏بزرگ یا مهمانان بود. مادر غالباً طرفی می‌نشست که به سماور نزدیک ‏بود و بقیه اعضای خانواده به ترتیب اهمیت در  دو طرف باقیمانده ‏می‌نشستند. طرف پایین که معمولا طرف در بود، جای نشستن بچه‌ها ‏بود که پشتی نداشت و سوز سرما از ان جا کمر و پشت را نوازش ‏می‌داد. از همین رو همیشه بین بچه‌ها رقابتی پنهان و پیدا برای ‏نشستن در طرف‌های بالا درمی‌گرفت که برخی از موارد به در گیری ‏نیز می‌رسید. نشستن در قسمت بالای کرسی علاوه بر این که چشم‌انداز ‏ایوان و حیاط را در  برابر دیدگان ما قرار می‌داد، دربر دارنده نوعی ‏تفاخر به سایر خواهران و برادران و احساس بزرگی نیز بود.‏
روشن داشتن کرسی و گرمی آن از وظایف مادر بود. مادرم هر روز ‏سینی‌ای که مخصوص این کار بود برمی‌داشت و به سرداب می‌رفت و ‏از گونی‌های زغال مقداری زغال  و یک گلوله * می‌آورد. از طرف ‏پایین دامن لحاف را بالا می‌زد و  با کفگیری خاکستر‌ها و آتش باقی ‏مانده را به کناری می‌زد و یا کنار سینی می ریخت، آن گاه گلوله را در ‏وسط چاله می‌گذاشت و روی آن زغال می‌ریخت و آتش را روی آن و ‏بر فراز همه این‌ها خاکستر می‌ریخت. یکی از سرگرمی‌های دلپذیر ما ‏در این زمان رفتن از سوی دیگر لحاف به زیر کرسی و تماشای ‏آتش‌بازی مادر بود. آتش‌بازی شیرینی که هم دنیای ما را رنگین می‌کرد ‏و هم روسیاهی را از زغال می‌برد. با گذشت روزها کم کم حجم ‏خاکستر زیاد می‌شد. مادرم گاه با همان کفگیر مقدار اضافی خاکستر را ‏در باغچه می‌ریخت و گاه از آن برای زدودن زنگ ظروف چینی و بلور  ‏یا فلزی استفاده می‌کرد‌. خاکستر فتیله کرسی بود. شب‌های اول به دلیل ‏کمبود خاکستر تنظیم دمای کرسی مقدور نبود و به دلیل وجود گاز مونو ‏اکسید کربن درب اتاق باز نگه داشته می‌شد، ولی به مرور با افزایش ‏آن به‌آسانی دمای کرسی تنظیم می‌شد.‏

‏*زغال‌ها را الک و با آب مخلوط می‌کردند و به شکل گلوله ‏درمی‌آوردند.‏

پاسخی بگذارید