دکتر محسن اسماعیلی
"زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست"
زمستان برای ما قبل از زمستان فرا می رسید. از اوایل آبان ماه هوا به سردی میگرایید. اتاقی که درآن زندگی می کردیم، با دری چهار لنگه و چوبی به ایوان باز میشد. روزها دو لنگه آن باز بود و آفتاب به درون اتاق میافتاد و آن را گرم و روشن میکرد. این اتاق به قول قمیها "امام رضایی" بود. با توجه به ایوانی که جلو آن بود، در تابستانها هرگز آفتاب به درونش نمی تابید ولی در زمستان که خورشید مایل میتابید، نیمی از اتاق را گرم میکرد و در روزگار فقدان وسایل گرمایشی و سرمایشی هوای اتاق را معتدل میکرد. با شروع پاییز شبها درها بسته میشد و روزها گشوده. در اواخر آبان و اوایل آذر هنگام عصر پدرم که در آن ایام از کار افتاده بود، مقداری چوب و یا زغال در منقل یا استانبولی میریخت و روشن میکرد و در ایوان مینهاد تا بوی نفت و زغال آن از بین برود و اوایل غروب آن را به اتاق میآورد و در سینی گردی مینهاد و پالتویی بر دوش میانداخت و کنار آن مینشست. گاهی مادرم قوری چای در کنار آن میگذاشت و تقریباً همه گرد آن می نشستیم. من نیز مشق هایم را غالباً کنار همین آتش می نوشتم و بارها در کنار آن روی مشق هایم به خواب میرفتم. خوابی عمیق و فارغ از هر دغدغهای تا صبح؛ و یا از سفره نان سنگک بیات برمیداشتم و روی زغالهای گداخته مینهادم و پس از پشت و رو کردن، نان آتش نشانِ خاکستر نشین را با گرمای مطبوعش لذیذتر هر فستفود امروزی میخوردم. بدین گونه شبِ دم سرد گرمی مییافت. با آن به خواب میرفتم و رویاهای رنگین می دیدم.
با سردتر شدن هوا در اواسط و اواخر آذر بساط کرسی بر پا میشد. چالهای در وسط و کف اتاق بود که به آن "چالکرسی" میگفتیم که تابستانها آن را با خاک پر میکردیم و روی آن دوغآب گچ میریختیم تا با کف اتاق یکدست شود و در اواخر پاییز خاک آن را خالی می کردیم و کرسی را بالای آن قرار میدادیم. برای آنکه کرسی جابهجا نشود چالههای کوچکتری نیز در زمین کنده شده بود تا پایههای کرسی در ان قرار گیرد. این چالهها نیز مانند چالهکرسی پر و خالی میشد. روز کرسیگذاری روز تغییر دکوراسیون خانه نیز بود. لحاف کرسی گسترده و در چهار طرف آن تشک پهن میشد و قسمتهایی از لحاف به طرف بیرون تا میخورد تا نشستن آسانتر شود و شباهنگام کاملا گسترده میشدند تا بدن کسی از لحاف بیرون نماند. رختخوابهای اضافه نیز در چادری که به آن "چادر رختخوابی" میگفتیم، پیچیده میشد و به عنوان پشتی در یک یا دو یا چهار طرف کرسی نهاده میشد. طرف بالای اتاق یا جایی که پشتی داشت، جایگاه پدر یا برادر بزرگ یا مهمانان بود. مادر غالباً طرفی مینشست که به سماور نزدیک بود و بقیه اعضای خانواده به ترتیب اهمیت در دو طرف باقیمانده مینشستند. طرف پایین که معمولا طرف در بود، جای نشستن بچهها بود که پشتی نداشت و سوز سرما از ان جا کمر و پشت را نوازش میداد. از همین رو همیشه بین بچهها رقابتی پنهان و پیدا برای نشستن در طرفهای بالا درمیگرفت که برخی از موارد به در گیری نیز میرسید. نشستن در قسمت بالای کرسی علاوه بر این که چشمانداز ایوان و حیاط را در برابر دیدگان ما قرار میداد، دربر دارنده نوعی تفاخر به سایر خواهران و برادران و احساس بزرگی نیز بود.
روشن داشتن کرسی و گرمی آن از وظایف مادر بود. مادرم هر روز سینیای که مخصوص این کار بود برمیداشت و به سرداب میرفت و از گونیهای زغال مقداری زغال و یک گلوله * میآورد. از طرف پایین دامن لحاف را بالا میزد و با کفگیری خاکسترها و آتش باقی مانده را به کناری میزد و یا کنار سینی می ریخت، آن گاه گلوله را در وسط چاله میگذاشت و روی آن زغال میریخت و آتش را روی آن و بر فراز همه اینها خاکستر میریخت. یکی از سرگرمیهای دلپذیر ما در این زمان رفتن از سوی دیگر لحاف به زیر کرسی و تماشای آتشبازی مادر بود. آتشبازی شیرینی که هم دنیای ما را رنگین میکرد و هم روسیاهی را از زغال میبرد. با گذشت روزها کم کم حجم خاکستر زیاد میشد. مادرم گاه با همان کفگیر مقدار اضافی خاکستر را در باغچه میریخت و گاه از آن برای زدودن زنگ ظروف چینی و بلور یا فلزی استفاده میکرد. خاکستر فتیله کرسی بود. شبهای اول به دلیل کمبود خاکستر تنظیم دمای کرسی مقدور نبود و به دلیل وجود گاز مونو اکسید کربن درب اتاق باز نگه داشته میشد، ولی به مرور با افزایش آن بهآسانی دمای کرسی تنظیم میشد.
*زغالها را الک و با آب مخلوط میکردند و به شکل گلوله درمیآوردند.