گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1402/12/26 11:37
شناسه : 407615

طیبه فرید

تا برسم به قطعه شهدا باید از میان اموات بگذرم.ماشین شاسی بلندی ‏همان نزدیکی می ایستد و چند تا جوان قدر قدرت و یک زن با موهای ‏زرد عقدی پیاده می شوند‌.مردها از پشت ماشین سبد پیک نیک بزرگی ‏را در می آورند.با صندلی و بساط پذیرائی.خیلی ها خیرات امواتشان ‏سر ظهر سوم رمضان از مردم پذیرائی می کنند.بیچاره اموات.هر قدر ‏خودشان بیدار شدند و از عمل دنیایشان در فشارند حالا بازمانده های ‏ناشی باقیات صالحات تلنبار می کنند روی گرده روحشان.بین قبر ها ‏یک‌عده تجمع کرده اند بنر بزرگ دختر جوانی که موهایش را پریشان ‏کرده و لب های سرخش تا بنا گوشش بازست با لباسی نامتناسب ‏خودنمایی می کند.پیش خودم می گویم خدایا خودت رحم کن. هر چه ‏خودمان مسیر دنیا را اشتباهی می رویم ،هر چه بازمانده ها با عمل ‏غلط به‌جای خیرات برایمان شرور می فرستند.با خودم فکر می کنم که ‏توی دنیا مدل دوست داشتن هایمان م همینقدر اسباب دردسر است.‏
نزدیک مزار شهدا پسر درشت هیکل کم سن و سالی دارد گل می ‏فروشد.توی صورتش خبری از مژه و ابرو نیست، عین‌کف دست پاک ‏پاکست.ظل آفتاب تند و تیز آخرین پنج شنبه سال گل هایش را توی ‏سطل های قرمز آب دسته کرده .رُز هلندی در یک سطل ،رُز قرمز با ‏تزیینات شاخه مورد در سطل دیگر ،گلایول هم همینطور و میخک های ‏کله‌گنده سفید و صورتی هم.‏
میخک هم قشنگست هم مقاومتش بالاست،یک شاخه سفیدش را بر می ‏دارم.پسرک رمزکارت را می پرسد و می کشد.خانه ابدی سید محمد ‏تقوی نزدیک‌ است.خیلی نزدیک.خدا خدا می کنم آن طرف ها شلوغ ‏نباشد.خانه او دیوار به دیوار خانه ابدی شهید منصور خادم صادق است ‏که غالبا شلوغست.به دلم مانده یک بار بروم به دور از هیاهو کمی با ‏شهید تقوا حرف بزنم و گریه هایی که توی گریه دانی ام سیو کرده ام ‏را زار بزنم،زار بی صدا البته.به طرز عجیبی بعد از مشاهد مشرفه ‏گلزار شهدا و زیارت اهل قبور(مومنین البته) آرامم می کند.شاید بخاطر ‏بیداری باشد.همان بیداری که آقاجانمان امیرالمومنین می گوید الناس ‏نیام اذا ماتوا انتبهوا(ملت خوابند بمیرند بیدار می شوند)....حرف زدن ‏با آدم‌هایی که از دنیا رفتند خیلی لذتبخش است.خصوصا شهدا که ‏ادراکات حساس تر و قوی تری دارند و در هر لحظه صدایمان را می ‏شنوند،باحرف های بغض آلود یا خنده دارمان متأثر می شوند،جواب ‏سوال هایمان را می دهند هر چند که ما نمی شنویم و‌نمی بینیم .یک‌ ‏جایی خواندم که صاحب قبر و زائر روی هم تاثیر می گذارند،شاید ‏آرامشی که می گیرم متأثر از همین اثر گذاری متقابل باشد.‏
بین اسامی حجاری شده شهدا آب جمع شده و این یعنی یکی قبرها را ‏شسته.بطری آب را پر می کنم.توی قاب با چشم‌هایی آرام وغیر قابل ‏توصیف از معنا، دارد نگاه می کند.آب را خالی می کنم روی ‏سنگ.ریختن آب روی قبر خوبست.البته بعضی ها گفته اند فقط موقع ‏خاکسپاری و حکمتش برداشتن عذابست اما برخی دیگر گفته اند تا ‏همیشه خوبست!نه اینکه متوفی خنکش بشود ...نه! سنگ خاکش پاک ‏می شود و نوشته های رویش خوانا .فلسفه اش از بعد از چهلم ‏اینست.بردن‌گل هم جایی توصیه نشده خصوصا میخک...‏
ابر آمده وسط آسمان ،شاخه های یاس افتاده توی قاب عکس،روی ‏سمت چپ صورتش.سید محمد تقوا دارد با زبان حال حرف می زند.من ‏مکالمه به زبان حال را بلد نیستم ،پرت و پلا می گویم .می نشینم روی ‏صندلی یکدست سبز تا از نور شهدا اقتباس کنم.من مهره تسبیح شب ‏نماهستم.شما هم هستید.باید در معرض نور باشیم که شب که شد توی ‏تاریکی اطرافمان روشن باشد.‏
ملاصدرا می گفت ساکنین عالم ملکوت روی عالم خاک اثر دارند.من ‏برهان‌های عرشیه ملاصدرا را بارها با چشم‌های خودم تجربه ‏کردم.روبروی من یک آدم خیلی خیلی زنده  نشسته.ما مرده های ‏متحرکیم.دنیا محل زندگی مرده هاست.تن ما قفس است،عادت هایمان ‏قفس است،محبت های مان قفس است،همینکه محتاج طبیعتیم برای ‏زنده ماندن قفس است.ابتلائات ظریف الهی خیلی تلاش می کند یکی ‏مثل من را از قفس آزاد کند اما قفس اصلی خود منم...اگر با این حال ‏بمیرم با قفس رفتم توی باغ‌.‏
درباره قفسم با آدم توی قاب حرف می زنم....‏
من به برهان های عرشیه صدرا ایمان دارم.به اینکه شهدا زنده اند.به ‏اقتباس نور.به اینکه قدرتی وجود دارد که می تواند قفس روح را ‏بشکند.به تاثیر اهالی عالم ملکوت.‏

پاسخی بگذارید