هدی سادات چاوشیهر شخصی برای ابراز علاقه به آن شخصی که
دوستش دارد کاری انجام میدهد.
وقتی متوجه شدم که قرار است این رویداد
در نزدیکی کاشان برگزار شود خودم را با عجله به آنها رساندم.
۱۰ کیلومتر مانده به کاشان تعداد بیشماری
از ماشینهای ریز و درشت را پارکشده کنار اتوبان دیدم. زمانی ماشین را پارک کردم که
موقع نماز ظهر بود. اول اذان «الله اکبر» را گفتند و شروع به خواندن نمازجماعت کردند.
در کمال تعجب امام جماعت با لباسی خاکی و کارگری جلو ایستاده بود و «الله اکبر» را
گفت.
با صفهایی منظم و در سکوت نماز را خواندند.
بعد از قرائت دعای سلامتی امام زمان ارواحنافداه،
بساط ناهار مهیا شد و همان پایه کوه ناهار را میل کردند. قبل از شروع غذا هم برای برکت
مولایشان دعا کرده و فرجش را از خدای متعال خواستار شدند. غذا که تمام شد یا علیگویان
بلند شده و بهسمت کوه رفتند.
از کودک و بزرگسال تا پیر و جوان، هر که
وسیلهای دستش بود و کوه را بالا میرفت.
چندنفری که انگار از همه قویتر بودند کیسههای
گچ را به کول گرفته و به بالای کوه میبردند.
و با قرائت صلواتی بلند بر حضرت محمد و
آلش کار را دوباره شروع کردند. از جوانی که آنجا ایستاده بود و بقیه را راهنمایی میکرد
پرسیدم از چه ساعتی اینجا آمدید، گفت:
حدودای ساعت هفت صبح بود که همه جمع شدیم
و یا مهدیگویان شروع کردیم.
تعریف میکرد که اول، گروهِ بچههای خط
نویس مشغول نوشتن حرف به حرفِ ذکر «لبیک یا مهدی» بهوسیله گچ و با متر روی کوه هستند
و در ابتدا خطهای دور جمله را با گچ مشخص میکنند. و حتا چندین بار از فاصله دور چک
میکنند که جایی از حروف غلط نباشد و زیبایی ظاهری آن حفظ شود. سپس کار اصلی شروع میشود.
و جمعآوری سنگها از اطراف و اکناف کوه
و انتقال آنها به داخل حروف؛ این انتقال بهوسیله سطلها انجام میشود.
در همین حین چشمام به پسری افتاد که شاید حدود ۱۰ یا ۱۱ سال سن داشت، سطلی دستش گرفته بود و سنگها را از آن پر میکرد.

آن جوان گفت:
در این کوهنویسی هر شخصی وظیفهای دارد.
بچهترها دبهها را پر میکنند.
و جوانها وظیفه جابجایی و چیدن سنگها داخل حروف را دارند.
و سن بالاترها، اما در تدارکات و اجرائیات بهسر میبرند.
و نفراتی هم که وظیفه تأمین مایحتاج گروه را دارند.
و هر یک ساعت یکبار چند دقیقهای استراحت میکنیم. و مهمان برکت
مولایمان حضرت صاحبالزمان عجلالله تعالی فرجهالشریف هستیم.
و حالا نقش سن بالاترها ظاهر میشود. چای و شیرینی و چند دقیقهای گپ
و گفت و خنده. گاهی هم مطالب علمی و معرفتی گفته میشود که خستگی را از تن میزداید.
استراحت با یک یا مهدی تمام شده و به ادامه کار مشغول میشویم.
در کوه، یک اخلاقی است که همه سعی دارند در آن از هم پیشی بگیرند، آن هم در امر صلوات فرستادن است. یکی فریاد میزند: برای سلامتی امام زمان صلوات، دیگری بلند میگوید برای شادی رفتگانتان صلوات، دیگری اما یاد جاماندههاست و میگوید: به نیابت از همه افرادی که دوست داشتند اینجا باشند و نیستند بلند بگو لبیک یا مهدی و نوای لبیک یا مهدی در فضای کوه و بیابان طنینانداز میشود. انگار نسیمی خنک در وجود همه میدود و انرژی بیشماری در رگها حس میشود. و آنجاست که کار سرعت میگیرد.
دیگر به غروب آفتاب نزدیک شدیم. گروه آخر، گروه رنگکارها هستند که روی سنگهای چیدهشده در حروف، با رنگپاشهای دستی، سنگها را مثل باغبانی که گلها، اما سنگها را رنگآمیزی میکنند.
خستگی گروه زمانی تمام میشود که وقتی کار تمام شده و به پایین کوه آمده و بر میگردند و نگاهی میاندازند و صحنه نوشته شده «لبیک یا مهدی» را روی کوهی که به لطف و کرامت خدای عزوجل و خود با دست خود تقدیم به ساحت مقدس حضرت بقیهاللهالاعظم روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمهالفداه داشته را مشاهده میکنند. انگار نفسات به شماره افتاده. بیاختیار گریهات میگیرد. در دل میگویی خدا میشود روزی امام غریبم از این مکان بگذرد و ببیند محبینش نام او را با عشق و علاقه و اخلاص در مسیر ترددش نوشته تا به اون نشان دهند منتظر آمدنش هستند. گویی تابلوی خوشآمدگویی برای او نصب کردهاند.
گروه همراه هم همان لحظه شروع به خواندن دعای فرج میکنند. الهی..... عظم البلا.... خدایا دنیا برای ما سخت شده. بدون مهدی فاطمه زندگیکردن برای ما دشوار شده. آسمان و زمین دیگر به ما روزی نمیدهند. ای مهربانترین مهربانان به فریادمان برس.
سوار ماشین که شدم که برگردم یاد جمله جوانی که کنار من ایستاده و صحنه غروب آفتاب از پس کوه نوشته شده لبیک یا مهدی را میدید افتادم، آهی از درون قلبش کشید و قطرهای اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: دورشدن از نام تو سخت. خدایا مرا به وصلش برسان.



