زهره نعلبندی
برخی نخبگان شاید فیزیکی هنوز در این خاک زندگی میکنند، اما روح، امید و ذهنشان در جایی دیگر خانه کرده است.
مهاجرت ذهنها پدیدهای که نادیدنی است اما اثراتش از هر آمار خروجی سنگینتر. کافی است سری به دانشگاهها، شرکتهای دانشبنیان یا حتی گفتوگوهای روزمره بزنیم؛ نشانههایش روشناند: جوانانی که دیگر رؤیایی از ساختن در وطن در ذهن ندارند، استادانی که با حسرت اخبار موفقیت شاگردان مهاجرشان را
مرور میکنند، و کارآفرینانی که میدانند سرمایهگذاری در «اینجا» بیش از جسارت، به ایمان نیاز دارد.
مهاجرت ذهنها، آغازش از جایی است که امید فروکش میکند. وقتی نخبگان هر روز با مانعهایی روبهرو میشوند که نه علمی هستند و نه منطقی،
ذهنشان بهجای توسعهی ایده، سرگرم بقا میشود.
این مهاجرت آرام، بیصدا و روزبهروز فراگیرتر میشود. جوان نخبهای که هنوز تصمیم نگرفته از کشور برود، اما در شبکههای اجتماعیاش دربارهی فرصتهای تحصیلی خارج از کشور جستوجو میکند؛ پژوهشگری که طرحش را نه به صندوق حمایت داخلی بلکه برای ارسال به یک بنیاد بینالمللی آماده میکند؛ و کارآفرینی که طرح تجاریاش را از ابتدا بر اساس بازارهای خارجی تعریف میکند. همهی اینها، نشانههای کوچ نامرئی ذهنهاست.
اگر مهاجرت فیزیکی آمار خروج دارد، مهاجرت ذهنی نمودش در افت انگیزه، بیاعتمادی و کاهش نوآوری است. دانشگاهی که در آن استادان جوان به فکر چاپ مقاله برای ارتقاء هستند اما نه برای حل مسئلهی جامعه؛ شرکتی که نیروهای خلاقش صرفاً برای تمدید ویزای احتمالی آینده کار میکنند؛ و جامعهای که آیندهی خود را در قاب «خارج رفتن» میبیند، همگی درگیر مهاجرت ذهناند.
آمارها نشان میدهد میزان درخواست ترجمهی رسمی مدارک تحصیلی در سالهای اخیر چندین برابر شده است. اما آنچه خطرناکتر است، افزایش بیمیلی به مشارکت در پروژههای داخلی است. جامعهای که انگیزهی ماندن در آن کاهش یابد، حتی اگر کسی نرود ـ از درون تهی میشود.
نباید گمان کرد مهاجرت ذهنی صرفاً نتیجهی مشکلات اقتصادی است. در بسیاری از موارد، مسئله اصلی احساس فقدان اثرگذاری است. نخبهای که احساس کند حتی در صورت تلاش، تغییری در شرایط ایجاد نمیشود، به مرور از مدار انگیزه خارج میشود.
از این رو، بازگرداندن ذهنها، نه با وعدهی تسهیلات مالی بلکه با احیای حس امید و اعتماد ممکن است. هر جامعهای که نتواند برای ذهنهایش افق پر معنا ترسیم کند، محکوم است مغزهایش را به تماشا بنشیند که در روزمرگی فرسوده میشوند.
برای مقابله با مهاجرت ذهن، نخست باید آن را به رسمیت شناخت. انکار این وضعیت، مانند نادیدهگرفتن ترکهای دیوار است پیش از فروپاشی. نظام آموزشی باید از حفظ معلومات به پرورش تفکر انتقادی برسد؛ رسانهها باید فرصت گفتوگو و قالبهای آزاد اندیشی را فراهم کنند؛ و فضای کسبوکار باید به خلاقیت اعتماد کند، نه صرفا به رابطه.
سیاستگذاران، اگر بهجای کنترل، بر اعتماد سرمایهگذاری کنند، میتوانند نیمی از این کوچ ذهنی را متوقف کنند. چرا که ذهنی که احساس کند شنیده میشود و اثر دارد، دیگر نیازی به مهاجرت ندارد.



