زهره مهرنوروزی-شب، آرامآرام بر گنبدها مینشیند. نورهای زرد و آبی، صحنها را به دریای سکوت بدل میکنند. قم، شهری که با اذان صبح جان میگیرد، در شب چهرهای دیگر دارد؛ چهرهای خلوت، رازآلود، و پر از زمزمههای بیصدا. در این شبها، زائرانی هستند که بیهیاهو میآیند؛ نه برای دیدن، که برای شنیدن. نه برای گفتن، که برای شنیده شدن.
از گذشته های دور و در زندگی انسانی، همواره روز، زمان اصلی کار و فعالیت شهروندان و شب زمان استراحت و آرامش آنان بوده است. در عین حال روز زمانی است که نور خورشید و روشنایی ناشی از آن، منبع احساس امنیت در میان مردمان بوده است. در حالی که شب به واسطه تاریکی و کاهش شدید دید افراد، عاملی برای ابهام و ترس بوده است.
پس از اختراع «لامپ» و گسترش تولید صنعتی لوازم روشنایی، و به ویژه با نصب چراغ در معابر شهری، فضای شبانه شهرها، امن تر شد. حکایت ورود برق و چراغ و کارخانه «امین الضرب» به شهر تهران و احداث خیابان «چراغ گاز» و حواشی روشن کردن شب های تهران، حکایت طولانی و شیرینی است که در کتاب «تهران قدیم جعفر شهری» می تواند مفصل آن را خواند. علاوه بر این، امروز دیگر شهرها آنقدر گسترش یافته اند که نمی توان همچون گذشته، برای عبور و مرور ساکنان در ساعات شب، قانون و مقرراتی تعیین کرد و تنها این امکان وجود دارد که نیروهای نظامی و انتظامی بر عبور و مرور شبانه، نسبت به عبور و مرور روزانه، نظارت بیشتری داشته باشند.
اما قم، از زمانی دختری از خاندان اهل بیت در این شهر ساکن شد قم به سمت شهری رفت که شب زیستی دارد مردم در نهایت امنیت شب هادر این شهر تردد می کنند. همه کسانی که شب ها به زیارت حرم رفته اند می دانند که چهره شب های حرم و پیرامونش به شدت چشم نواز و دل فریب است. در شب های خاص مانند اعیاد قم شهری دیدنی است. به حرم می روم وارد صحن ایوان آینه می شوم. گنبد طلایی حضرت معصومه می درخشد مانند همه زئران در ابتدا سلام می کنم. از دلم می گذرد کاش مرا ببیند کاش سلامم را پاسخ دهد. این بیت از شعر عراقی از ذهنم می گذرد :
به برون چه کرده ای تو که درون خانه آیی؟
همچنان چشمم خیره به حرم است که مردی جانبازبه همراه دخترش با ویلچر وارد صحن شدند، از دخترش پرسیدم دانستم از کرمانشاه آمده اند پرسیدم چرا شب را برای زیارت انتخاب کردید؟ پدرش لبخند زد و گفت: «شب، صدای ضریح فرق داره. انگار حضرت خودش منتظرته. من شبها میام، چون روزا شلوغه، ولی شب، دل آدم جا میشه.»
زائران در کمال آرامش درحیاط ایستاده و یا نشسته بودند. هوای پاییزی است اما از سرما که خبری نیست. انگار آب و هوا با ما آدم ها لج کرده اند دلشان می خواهد مادرحسرت باران و خنکی هوا بمانیم. از روبروی ایوان آینه می گذرم . سقف ها متحرک در کناری ایستاده اند انگاری خستگی درمی کنند. اطراف آبخوری ها همیشه زائر هست. به سه سوره اخلاص که به شهدای امنیت هدیه می کنم از مقبره الشهدا عبور می کنم. وقتی وارد حرم می شوی هر قسمتش را که نگاه می کنی زائرمی بینی. به رواق حضرت خدیجه می روم. درکتیبه برنجی زیارتنامه کوتاه حضرت خدیجه می خوانم جمعیت معمولی اینجا نشسته اند.
از زیارت ضریح بانو که برمی گردم نماز هدیه را می خوانم.می خواهم با زائران گفتگو کنم که چرا شب را برای زیارت انتخاب کرده اند.
مادر بزرگی که از اهواز آمده است با چادر خاکیرنگش کنار دیوار رواق نشسته و آرام میگوید:
«شب، حرم خلوتتره. آدم دلش میگیره، یاد بقیع میافته. اونجا که حتی چراغی نیست» او بارها به قم آمده است و هربار هم شب ها به زیارت آمده و معتقد است شب حرم معنوی تر است.
دختر دانشجوی جوانی از تهران، با چشمانی خسته اما امیدوار، می گوید: من دلم به حضرت معصومه خوش است هربار به این زیارت می آیم انرژی می گیرم و شب به زیارت می آیم ، چون میخواهم با حضرت حرف بزنم بیصدا. با لخند می گوید:انگار شب، گوشها بازتره.»
خانم جوانی که یک پسر دوقلو کنارش نشسته اند می گوید: همسرم کار است و از ورامین آمده ایم . مرخصی داشت اکثر شب ها شیفت شب است ولی برای زیارت چون مرخصی داشت استفاده کردیم اومدیم قم برای زیارت حضرت معصومه. شب ها صفای دیگری دارد. با نگاه مهربانی می گوید: خوشبحال شما که قم هست و هرزمانی که اراده کنید می تونید بیایید حرم.
دختر نوجوانی از افغانستان که با مادرش آمده، با لهجه شیرینش میگوید: «مامان میگه شب، حضرت معصومه دلش بیشتر میسوزه. ما هم شب میایم، دعا میخونیم برای پدرمون که اونور مرزه.»
خانمی که به اتفاق فرزندانش از مشهد آمده و چند شب است در قم مانده، میگوید:
«بقیع رو دیدی؟ جوابم منفی بود ولی چیزی نگفتم. ادامه داد دل آدم میلرزه. شبهای قم از نظر معنویت ، همون حس رو میده. غربت، سکوت، دعا» می پرسم چرا غربت؟ در جواب می گوید: من به لحاظ احساس گفتم. خیلی حس معنوی بالایی دارد.
به صحن عتیق می روم برای خواندن فاتحه ای برای شهید محمد سعید ایزدی از شهدای جنگ دوازده روزه. انگار شهید می دانسته که باید کجا به خاک سپرده شود.پیش از افراذی اینجا هستند تعدادی گرداگرد مزار عارف اسماعیل دولابی نشسته اند. در دو سوی نرده مردم نشسته اند. دستم را به سنگ مزار می رسانم فاتحه ای می خوانم. در سمت راست زن میانسالی نشسته اند و در حین خواندن یاسین است می گوید: خانه آنها نزدیک حرم است وهر شب برای زیارت میآید، با صدایی آرام میگوید:«من هر شب میام. اینجا مثل بقیعه، ولی روشنتر. شاید حضرت زهرا دلش خواسته دخترش توی روشنایی باشه، ولی دل ما هنوز توی تاریکی بقیعهست.»
برایم زیبا بود که دختر پیامبر ما از شدت اعتقاد و ارادت این مردم شب ها هم زائر دارد. همه شهرهای زیارتی ایران مانند مشهد و شیراز شب هایش هم بوی عطر محمدی می دهد نکته جالب دیگر روشنایی و امنیت موجد در پیرامون حرم بود که شب را برای زائران امن کرده بود. انگار در شهر ما هم در شب، حتی باد هم آرامتر میوزد. صدای گریهها، به جای بلند شدن، در دل صحنها فرو میرود. انگار زمین، خودش گوش شده. و آسمان، چشم. تا ساعاتی دیگر صدای اذان از همین گلدسته ها شنیده می شود وباز مردم قم از سحر زندگی دوباره خود را آغاز می کنند. قم، شهری است که با اذان صبح بیدار میشود و با زمزمههای شبانه آرام میگیرد. شهری میان کویر و آسمان، میان تاریخ و ایمان. وقتی وارد قم میشوی، اولین چیزی که حس میکنی، سکوتی است که حرف میزند. اینجا، صداها آهستهاند، گامها آراماند، و دلها رو به حرماند. قم فقط یک شهر نیست؛ یک پناه است. پناه دلهایی که از دور و نزدیک آمدهاند تا لحظهای کنار حضرت فاطمه معصومه (س) بنشینند، حرف بزنند، گریه کنند، و سبک شوند. در این شهر، زیارت بخشی از زندگی روزمره است. مثل نان، مثل آب، مثل نفس. قم، خانه هزاران طلبه است؛ جوانانی از ایران، افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان که آمدهاند تا علم دین بیاموزند و با خود ببرند. در کوچههای قم، زبانهای مختلف شنیده میشود، ولی دلها به یک زبان دعا میکنند. قم، شهر سوهان است و فرش، شهر بازار کهنه و تیمچه بزرگ، شهر زنانی که با چادرهای گلدار از حرم تا خانه قدم میزنند. قم، شهری است که در آن، غربت هم معنا دارد؛ غربت اهل بیت، غربت مهاجران، غربت دلهایی که دنبال آرامشاند. و شاید همین است که قم را خاص کرده؛ اینکه در دل کویر، شهری ساخته شده از نور، از دعا، از صبر.



