تاریخ : 1404/10/4 13:30
شناسه : 412288

یادداشت از زهره نعلبندی


داستان از زمانی آغاز می‌شود، که سکوت خانه جای خود را به صدای گریه‌های یک نَفَس کوچک می‌دهد و شاید شیرین‌ترین صدای گریه همین باشد.
نَفَس کوچک صدایش می‌زنم چراکه حضورش به خانه بی جان ما نَفَس می‌دهد.
خانه‌ای که تا دیروز ساعات سکوت آن فراوان بود، حالا دیگر میزبان میهمانی از سوی خداست.
میهمانی که با حضورش عطر خانه را تغییر داده و
حضورش بوی حضور خدا را می‌دهد؛ میهمانی که از سوی خدا به سمت خانه روانه شده و پای فرشتگان الهی را به خانه باز کرده است.
وجود این نبضِ کوچک در واقع مهاجرتِ قلب به سوی آینده‌ای است که در اوجِ خاموشیِ وجودِ من، جوانه زده است. اکنون، قلبِ من دیگر متعلق به این کالبدِ تنها نیست، بلکه به موجودی کوچک سپرده شده  که ضربانش، محکم‌ترین ریتم جهانِ من است.
مادر بودن تجربه‌ی عجیبی از رهایی از خودِ کوچک و اسارت در عشق عظیم و چشیدن تلخی و شیرینی توام با یکدیگر است.
چه خوب است پیرو مکتبی باشیم که در آن خوشنودی و اطاعت از مادر بالاترین مسیر عملی برای رسیدن به رستگاری اخلاقی و معنوی شمرده می‌شود.
اما در مقابل در جهان مدرن غرب، جایگاه و ارزش زن و مادر و قدسیت این پیوند به فراموشی سپرده شده و افراد را به سوی فردگراییِ افراطی سوق داده است و  وقتی در دنیایی مهرِ مادری که واقعی‌ترین عشق دنیاست وجود نداشته باشد و فردی نباشد که  بو و دستان نوازشگرش اوج آرامش باشد، خلاهای عاطفی سر به فلک می‌کشند و وقتی آغوش گرم مادر نباشد، آن تپشِ بیرون از بدن نیز از ریتم می‌افتد و سنگ‌فرشِ خشنِ روزگار، قلبِ جوان را زخمی می‌کند و هیچ چیز دیگر توان ترمیم زخم‌های ناشی از طوفان‌های دنیا را نخواهد داشت.
چه خوب است این جایگاه رفیع را با فرزندان بیشتری شریک شدن و شریک غم و شادی انسان‌های بیشتری بودن.
در برخی روایات، نیکی به مادر به قدری عظیم است که جایگاه آن در عمل، با بزرگترین عبادات و فداکاری‌ها مقایسه می‌شود پس چه خوب است مادر فرزندان بیشتری باشم تا هم گستره‌ی عشق را در جهان بیشتر کنم و هم در مقابل، نیکی‌های انسان‌های بیشتری را جذب کنم تا در آینده شاهد تپش قلب‌های بیشتری باشم که از روح من جان گرفته‌اند.

پاسخی بگذارید