گروه: سایر / یادداشت
تاریخ : 1404/05/25 11:44
شناسه : 411698

سمیرا مرادیان

در اقیانوس بی‌کران ارادت اربعین، نه تنها جسم‌ها که جان‌ها نیز در ‏آغوش سخاوت مردمان جای گرفته است.‏
‏ اربعین تنها یک پیاده‌روی نیست، یک فرهنگ، نگرش و یک سلوک ‏است. کسانی که دلشان برای امام حسین (ع) می‌تپد، کسانی که ندای ‏‏«هل من ناصر ینصرنی» او هنوز در گوش جانشان طنین‌انداز است، ‏همگی به نوعی در این مسیر نورانی شریکند.‏
‏ در این مسیر نه تنها گام‌ها، بلکه دل‌ها و اراده‌ها نیز برای هدفی ‏واحد، یعنی احیای آرمان‌های حسینی، یکی می‌شوند.‏
از تمامی قشرهای جامعه، از پاکبانان تا داوطلبانِ تیم‌های پزشکی و ‏امدادی و همان پیرمرد ویلچری که ترس حسرت به دل ماندنش را ‏داشت و آن معلولِ جسمی همگی شوقی به سر دارند که قابل درک ‏نیست.‏
‏  در این شور حسینی، نمی‌توان از کنار زخم‌های عمیق و مسائل روز ‏جامعه چشم پوشید، نبودن سرداران و شهدای سرافراز جنگ تحمیلی ‏‏۱۲ روزه و وضعیت مردم مظلوم غزه که کربلا را در هر نفس تجربه ‏می کنند شیرینی این گام ها را با غم آمیخته می کرد.‏

در این اقیانوس بی‌کران ارادت، نه تنها جسم‌ها که جان‌ها نیز در ‏آغوش سخاوت مردمان جای گرفت.‏
‏ همه بی‌هیچ چشم‌داشتی هر آنچه در بساط داشتند از جرعه‌ای آب خنک ‏تا لقمه‌ای نان گرم و سرپناهی برای خستگی راه، پیشکش زائران ‏طریق عشق کردند و در این میان کرامت بی‌انتهای مردم عراق، ‏همچون خورشیدی تابان، بر تارک این میهمانی عظیم می درخشد. ‏آنان، با دستان گشاده و دل‌هایی لبریز از مهر، خانه‌هایشان را سراسر ‏عشق می‌کنند و خود را خادم زائران اباعبدالله می‌دانند.‏
و اما، حکایت زائران… گویی واژه «گرما» در قاموس قدم‌هایشان ‏بی‌معنا شده است. آفتاب سوزان، با آنکه بر سر و رویشان می‌تافت، ‏تنها برقی از عزم و اراده را در چشمانشان شعله‌ورتر می‌ساخت. گویی ‏حرارت عشق حسین (ع) چنان در وجودشان ریشه دوانده که هرگونه ‏سوز و گداز بیرونی را به نسیمی روح‌بخش بدل می‌کرد.‏
‏ در آن وادی شور و شوق، گرما نه تنها مانعی نیست که خود جزئی از ‏این حماسه پیاده‌روی است؛ نمادی از استقامت و تسلیم‌ناپذیری در ‏مسیر رسیدن به وصال دوست.‏
آنگاه که زمان بازگشت فرا می‌رسد، در دل زائران، غوغایی از ‏احساسات درهم می‌آمیزد. کوله‌باری از معنویت، خاطراتی به وسعت ‏تاریخ کربلا و ارادتی افزون‌تر از پیش، همراهشان. نگاه‌هایشان، ‏هرچند رو به سوی دیار خویش دارد، اما گویی هنوز به صحن و سرای ‏معشوق، در کربلای پر از نور، گره خورده.‏
‏ در چشم‌هایشان، رد اشک شوق زیارت و تلخیِ جدایی موج می‌زند؛ ‏گویی بخشی از وجودشان را در آن سرزمین مقدس جا گذاشته اند. ‏خستگی راه، بر چهره‌هایشان رنگ می‌بازد و جای خود را به آرامشی ‏عمیق و رضایتی الهی می‌دهد. هر قدمی که برمی‌دارند، گویی ذکری ‏است برای آن یگانه مظلوم، و هر نگاهشان، دعایی برای تعجیل در ‏فرج.‏
حسرتِ جاماندن، تلخ است و دلتنگی، گاه طاقت‌فرسا. اما عشق، مرز ‏نمی‌شناسد و راه رسیدن به معبود، تنها با قدم‌های دنیایی میسر ‏نمی‌شود.‏

پاسخی بگذارید