علی داودی
افراد تاب آور دارای سه تعریف هستند ویژگی ها: آنها با خونسردی سختی ها را می پذیرند واقعیت های پیش روی آنها معنا پیدا می کنند در زمان های وحشتناک و آنها یک چیز عجیب و غریب دارند توانایی بداهه گویی، اکتفا کردن به آنچه همیشه در دسترس است در رکودهای عمیق، تاب آوری تبدیل می شود مهم تر از همیشه خوشبختانه شما می تواند تاب آوری را بیاموزد، با واقعیت روبهرو شوید به جای اینکه برای کنار آمدن با سختیها به سمت انکار بروید، نگاهی هشیارانه و بیدرنگ از واقعیت موقعیت خود داشته باشید. شما خود را آماده خواهید کرد تا به گونهای عمل کنید که به شما امکان میدهد تحمل کنید - خود را برای زنده ماندن قبل از واقعیت آموزش دهید. مثال: دریاسالار جیم استاکدیل از زندانی شدن و شکنجه شدن توسط ویتکنگ ها تا حدی با پذیرفتن اینکه می تواند برای مدت طولانی در بازداشت باشد جان سالم به در برد. (او به مدت هشت سال در بازداشت بود.) آنهایی که از اردوگاه بیرون نیامدند، خوش بینانه تصور می کردند که در جدول زمانی کوتاه تری آزاد می شوند - تا کریسمس، تا عید پاک، تا چهارم ژوئیه. استوکدیل گفت: «فکر میکنم همه آنها از دل شکسته مردند. جستوجوی معنا در زمانهای سخت، در مقابل هر انگیزهای مقاومت کنید تا خود را قربانی ببینید و فریاد بزنید: «چرا من؟» در عوض، ساختارهایی در مورد رنج خود ابداع کنید تا برای خود و دیگران معنا بسازید. شما پل هایی را از مصیبت امروزی خود به سوی آینده ای کامل تر و بهتر خواهید ساخت. این پل ها با از بین بردن این احساس که زمان حال طاقت فرسا است، حال را قابل مدیریت می کند. مثال: ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی و بازمانده آشویتس متوجه شد که برای زنده ماندن در اردوگاه، باید هدفی پیدا کند. او این کار را با تصور اینکه بعد از جنگ درباره روانشناسی اردوگاه کار اجباری سخنرانی میکرد تا به بیگانگان کمک کند تا آنچه را که از سر گذرانده است، داشته باشند. او با ایجاد اهداف مشخص برای خود، از رنج های لحظه ای بالاتر رفت. به طور مداوم بداهه سازی کنید وقتی فاجعه رخ می دهد، مبتکر باشید.
از آنچه دارید نهایت استفاده را ببرید، منابع را برای استفاده های ناآشنا قرار دهید و احتمالاتی را تصور کنید که دیگران نمی بینند. مثال: مایک با دوستش پل، تجارتی را تأسیس کرد و مواد آموزشی را به مدارس، مشاغل و شرکت های مشاوره می فروخت. هنگامی که یک رکود شروع شد، بسیاری از مشتریان اصلی خود را از دست دادند. پل طلاق تلخی را پشت سر گذاشت، دچار افسردگی شد و نتوانست کار کند. زمانی که مایک پیشنهاد خرید او را داد، پل به او دادخواست داد و مدعی شد که مایک در تلاش است تا تجارت را بدزدد. مایک شرکت را به هر طریقی که میتوانست ادامه داد: سرمایهگذاری مشترک برای فروش مواد آموزشی به زبان انگلیسی به رقبای روسی و چینی، انتشار اخبار نامهها برای مشتریان، و حتی نوشتن فیلمنامههای ویدئویی برای رقبا. دعوی در نهایت به نفع او حل و فصل شد و او کسب و کار جدیدی داشت و بسیار قوی تر از کاری که با آن شروع کرده بود.
منبع : پایاننامه کارشناسی ارشد رشته مدیریت دولتی گرایش منابع انسانی



